عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

سلام به معشوقه ی یکتایم،مهناز خانم

سلام عززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززیزم

صبح خانم جانم بخیر

خوبی عزیزتر از جانم؟تعطیلات خوش گذشت؟کجاها رفتی؟چه کارا کردی؟فدات بشم الهی
روزها همانگونه می گذرند که قبلا هم گفته بودم، بی تو و با یاد ِ تو، پسرکی چند صباحی پیش بین دو انتخاب ِ کسی که دوسش دارد و کسی که معشوقه اش است، اولی را انتخاب کرد و من تنها به تو فکر می کردم.

 

یار ِ رعنا و یکی یکدانه ام، یار همیشگی ِ من، یار ِ تنها پسر عاشق دل شکسته و نالایق روی این کره ی خاکی، اگر این عاشق نالایقت، سفرش به این زمین پایان یابد، به نزد ِ تو خواهد بازگشت، من به فدای آن دو چشم ِ رنگ ِ شبت که چشم به راه منند، مسافرت باز خواهد گشت. این را خدایمان به ما ، به عشقمان وعده داده است.

اگر این دلتنگی های پنج شنبه شب ها، یارت را زمین گیر نکند، با رویی گشاده به سویت بازخواهد گشت، هیچ کس اینجا عاشق نیست، اگرم هست، باور میکنی نمی ماند؟اگرم نیست، من را سرزنش میکنند، با کلمه به کلمه ی حرفهایش، سیلی هایی را به صورتم میخوابانند که هرگز جایشان خوب نمی شوند و گوش هایم همچنان سوت می کشند!
روزی ، آخر روزی، به سوی ِ خانه ات خواهم آمد، همراه با دو حلقه و ظرفی عسل و دیگر چیزهای آن سفره ی وصال با مردی از خدا، که خطبه ای را بینمان جاری کنند، هر چقدر هم که گوشهایم سوت بکشند هیچ فایده ای ندارد، من کار ِ خود را خواهم کرد، آنقدر دیوانگی میکنم که به جای حرف زدن با من، با خودشان بگویند:"عقل که ندارد حرفهایمان را بفهمد!" و هی و هی به جای اینکه در گوشهایم حرفهایشان را فرو دهند در دهانم قرصهایشان را فرو کنند!
گل ِ صورتی ام، آنقدر دیوانه میشوم که بگویند مجنون از درون قصه ها بیرون آمده است، فقط کافی ست بیش از این سیلی ام زنند تا کاسه ی صبرم لبریز شود، آنقدر مجنون میشوم که از گفته هایشان پشیمان شوند و عشقمان را باور کنند و دیگر آن طور به عشقمان نخندند:(
من اینجا عاشق دل شکسته ِ تنهایی هستم، هیج کس من را درک نمیکند، من را نه، عشقمان را، این درک نکردن برای من تنهایی را به ارمغان می آورد...
به خاطر تو،یعنی اول به خاطر خدایمان بعد هم به خاطر عشقمان و بعد هم به خاطر تو، همه چیز را تحمل میکنم به حرمت وجود ِ نازنینت به حرمت عشق که هدیه ای از خداست و در دستانمان ست، همه چیز را تحمل میکنم...
مسافر ِ در راه مانده ات- عاشق دل شکستهقاسمت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد