عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

معشوق یعنی من..... یعنی تو

رو به روی من ایستاد و گفت: می دونی چیه؟ تو مثل یه جاده ی صاف می مونی... همه چیزت معلومه. برای همین آدم ها تو رو دور می زنن و به راحتی از تو می گذرن. توی این دوره زمونه باید کمی پیچ و خم داشته باشی. منم مثل همه...یه جورایی خسته کننده ای از بس صاف و ساده ای. این را گفت و مثل همه رفت. راست می گفت. من از او دلگیر نبودم. پیش از او آدم های زیادی این صاف و ساده بودنم را به رخم کشیده و به راحتی رفته بودند. شده بودم یک جاده ی صاف وسط کویر... تک و تنها... سالها همین طور بوده. اما نمی دانم چرا هیچ کسی حتی یک لحظه درنگ نکرد تا بگویم، می شود کنار این جاده ی صاف و بی انتها لحظه ای صبر کرد، و طلوع و غروب خورشید را برای بارها و بارها نگاه کرد. هر چند... عیبی ندارد. خودم این کار را می کنم. همیشه خورشید را نگاه می کنم. او برای دیدن من همیشه به این جاده سر می زند...

معشوق یعنی بارون، کسی که وقتی هست، آروم باشی و وقتی که نیست، توی زندگیت یک چیزی رو کم احساس کنی. معشوق یعنی اون جمله های ساده و بی منظوری که میگی و خیالت راحته که ازش هیچ سوء تعبیری نمیشه. معشوق یعنی یک دل اضافه داشتن.... برای اینکه بدونی هربار که دلت میگیره، یک دل دیگه هم دلتنگ غمهات میشه. معشوق یعنی وقت اضافه....یعنی تو همیشه براش عزیزی حتی توی وقت اضافه. معشوق یعنی ....تنهایی هام رو میسپارم دست تو چون شک ندارم که میفهمیشون. معشوق یعنی یک راه دوطرفه....یک قدم من، یک قدم تو،اما بدون شمارش و حساب و کتاب. معشوق یعنی من ازبودنت سربلندم نه سربه زیر و شرمند. معشوق یعنی همیشه یک چیز گرمی رو توی قلبت احساس میکنی که همیشه از خاموش شدنش میترسی. معشوق یعنی من..... یعنی تو

این خواسته خیلیها است اما جای نگرانی نیست عشقم! تا نفس دارم دست از تو ...نمی کشم. دلم یک فیلم بلند می خواهد!یک واقعیت عاشقانه پر از سکانس های با تو بودن و یک دکمه ی تکرار...!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد