عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

پات وایمیستم

سلام

آره؟اینطوریه؟؟؟
خجالت نمیکشی مهناز؟؟؟؟
بحث رو عوض نکن..بحث رو عوض نکن هاااا
مگه همین تو نبودی که وقتی اسمت رو که صدا می کردم، اجاز ه می دادی بیام توی آغوشت و روی شونه هات گریه کنم..مگه تو نبودی که دلداریم می دادی؟؟؟
حالا چی شده؟نه بگو، حالا چی شده؟
باورت نمیشد اون موقع که بهت گفتم پات وایمیستم یعنی وایمیستم؟؟؟


واقعا باورت نمیشد؟باورت نشد حرفمو...
باور کن..من عاشق دل شکسته، تا زمانی که موهای پریشونم سفید بشن پای تو خواهم ماند و می مونم!!!
آره می مونم!
داداشم داره باهام حرف میزنه، دارم سعی میکنم که مودبانه حرف بزنم که یهو داد نزنم که برو اون طرف، مگه نمی بینی مهنازی من کنارم وایستاده.مگه نمی بینی هان؟؟؟
اونوخت من اونهمه سعی کردم مودبانه ردش کنم، اونوخت شماااا؟!
میگم مهناز...می بینم نیستی...میگم مهناز...
می بینم اون دور دورا وایستادی..داری...داری...گریه میکنی..:(
آره؟
گریه میکنی؟
برای چی؟؟؟
برای کی؟؟؟؟گریه داره؟چی گریه داره؟فکر کردی باور کردم که گفتی برو با هر کسی دلت میخواد ازدواج کن؟فکر کردی باور کردم این حرفت از ته دله
چرا گریه میکنی؟چرا گریه میکنی؟
مگه ندیدی اون قطره ی الماس از چشمهای رنگ شبت چطور اومد و تیر شد توی قلبم..؟
ندیدی که داشت از قلبم خون می اومد..تو گریه می کردی و من...
چرا چند وقته بهم نمی خندی؟چرا نمیذاری دوباره لبخندت رو ببینم؟؟؟؟
سر همین که میخوام پات بمونم؟سر همین؟؟؟؟؟
دوستت دارم مهناز..می فهمی؟دوستت دارم..:|
هفته پیش عقد کنون دوستم بود..که بهت گفته بودم مثل من و تو بود عشقشون، به جای اینکه تو ..به جای اینکه تو...اونوخت ااومدی کنار من..گریه میکنی؟؟
آه می کشی...لبخند نمیزنی بهم؟؟؟؟؟
تو این روزهاااا...چرا به من لبخند نمیزنی هان؟
من ردش کردم، آره ردش کردم...هر چقدر که گفت دختر مومن و خوبه، گفتش مثل خودمه، گفتش نماز و روزه اش و ..  هم به جاست...گفتم نه..گفتم نه..وباز هم گفتم نه...هی گفتم و گفتم و سعی کردم از کوره در نرم...
اوونوخت تو؟
مگه نیستن؟
ندیدی کسایی که شهید شدن، توی دفاع مقدس ایران، چطور همسراشون پاشون موندن؟؟؟
چیزی میگن؟
گریه میکنن مثل تو؟؟؟؟؟؟
تازه شاید بعضی هاشون هم خوشحال باشن!!!
همچین رو به من گریه کردی، همچین از کنارم رفتی...خواستم برگردم برم داداشم...بگم که .... :|
آره من دیوونه ام...دیوونه ی تو...دیوونه ی اون چشمهای سیاهت...اون چشمهایی که اگه ازشون یه قطره اشک بی
بباره من می میرم..من میمیرم و زنده میشم...
بفهم اینو، بفهم:(

آره تو هم حالت خوب نیست...اینکه بهت گفتم اونها اینجا به هم رسیدن، تو رو ناراحت کرده، ناراحتی تو هم با من فرق داره، که تو دوست داری من ازدواج کنم، مثل اون..با هر کسی...
ولی من با کسی به غیر از تو نمی سازم...:||

من یه دیوونه ام که جز خیال تو
هیشکی با من زندگی نمیکنه...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد