عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

درود بر یاری از دیاری دور

خبرم را گرفته ای؟این خبر را در تمام روزنامه های جهان نوشته اند، گمان می کردم به آسمان هفتم هم رسیده است چه رسد به تو...
طبیبان زمین، جوابم کرده اند و علاجم را نیافته اند. هر که مرا می بیند سری تکان می دهد و رویش را برمی گرداند و باز که می گردد، چشمانش پر از یاقوت سرخ شده است.

از دخیل بستن به امام هشتُممان بگیر تا دعای بی بی، همه یک چیز گفته اند :"باید بخواهد که درمان ِ جایگزینش را بیابیم"


تو حرفهایشان را باور نکن، حرفهای خودم را باور کن یگانه ترین یار، به هیچ کس نگفته ام اما به تو می گویم.
همه ی درد من از دل است...
اینجا ، این بیماری ناشناخته است و کسی نمی شناسدش، سرطان دل را می گویم، اصلا بی نوایان نمی دانند دل کجای ِ بدن یک انسان است تا بدانند که سرطانش چیست....!
علاجش هم به دستِ چشمهانِ رنگ ِ شب است، نه هر چشم شب رنگی، فقط چشمان تو این توانایی را دارد، مرا ببخش یگانه یار، نمی توانم نامه های بیشتری برایت بفرستم و از حالم بگویم، با حالی نزار نشسته ام و این نامه را برایت می نویسم و می دهم دست ِ آن فرشته ی همیشگی که به دستانت برساند. کم می نویسم که دیدن زیبایی های نامحدود ِ خانه ات را از دست ندهی...
بیماری آنقدر پیشرفت کرده است که در خیال ِ هیچکس نمی گنجد! آنقدر که به همه گفته ام، تو فردا می آیی و معجزه میکنی، با آن چشمان ِ رنگ شبت و حتی بُغض هم نمیکنم و از آمدنت دلم به تب و تاب می افتد و دوست  بیچاره ام که چیزی نمی داند، دستمال خیس به روی پیشانی ام می گذارد!لبخند میزنم و حتی قهقهه...که او می آید... می دانی؟ او حتما می آید..........

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد