عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

چقــــــــــــدر خوبـــــــــــه که هستی گل ِ من!

سلام مهنازم
مرسی از انارهایی که برام فرستادی، میگن نماد ِ عشقه و من خوشحالم حیاط خونتون پر از درخت میوه ی مورد علاقه ی منه...:)
که تو هر بار بفرستی

حالا من هی چشم و ابرو بیام به آبجیم که این حرف رو نزن...که من طاقت وایستادن رو ندارم..که من حتی طاقت خوردن این میوه ی قشنگ و مقدس رو ندارم...!!!:|

انگار بقیه ی اطرافیان من هم، باور ندارن که تو....:|
اصلا ولش کن...
یکی از بچه ها به عشقش رسیده، یکی از همکلاسی هام رو میگم...
میدونی چی باعث شد به تو هم بگمش...
عشقشون کپی من و توئه...:(

فردا میرن که حلقه بخرن...:|

 

 

راستش رو بگم؟
روزی که دوستم به من جریانشون رو گفت اون ته ته دلم گفتم که به هم نمیرسن و هیچ عشقی به زیبایی عشق من و مهنازم نیست و نخواهد شد و فردا پس فردا، از دست هم خسته میشن و خلاص!
حالا که قضیه شون انقدر جدی شده و بهتر بگم که تموم شده...:|...
من حضور عشق رو دیدم در لحظه لحظه ی زندگیشون...در تمام ِ لحظاتی که با هم بودن..باور کن خوشحالم که هنوزم عشق هست، اون هم با وصالش...:|
اما یه چیزی بازم اون ته ته تهای دلم...یه غم گنده رو میاره جلوی روم!!:|
انگار همه ی اون غم رو روی یه بوم بزرگ کشیدن و این روزها آویزونش کردن وسط ِ دلم، وسط ِ میدونش...که همه ی ببینن..که یادشون باشه که مثل کتیبه ی فلان توی میدون باید بمونه و این عاشق دل شکسته هم یادش بمونه که آره...اینطوری شد...که آره...در مورد تو..این اتفاق نمی افته...:|
خب تو من رو می شناسی مهنازم، من حسودی نمیکنم، براش آرزوی خوشبختی میکنم و زندگی ای که همیشه پر از همین عشقی باشه که باعث شد به وصال برسن...:|
اما...اما.....
وقتی لبخند میزنه...وقتی تعریف میکنه...از خاطرات ِ شاید عادی، و حتی شاید مسخره اش...!!!یا خنده دارش....یهو یه چی راه ِ گلوم رو می بنده..میخواد خفه ام کنه...:|
اصلا ولش کن...بی خیالش...
این روزها فهمیدم همه ی عشقهای رنگینی که سر راهم قرار میگیرن...نمیتونن مثل این عشق ِ من و تو، عشق ِ کوچیک ِ من و تو...:|
نه ... نه   نه... هیشکی واقعا تو نمیشه...
مرسی که اومدی توی خوابم..مرسی عزیز کرده ی رویاهام...:)
مرسی که حتی عطرت توی اتاق مونده بود...همونی که توی خواب حسش کردم...توی اتاق پر از عطر تو بود و من هر دم مست بودم!!
مرسی که اومدی با هم ، همه ی این شهر رو گشتیم...مرسی از اون خودنویسی که توی خواب بهم هدیه دادی...مرسی از حضورت..مرسی از غافلگیر کردن ِ من...دوست نداشتم صبح بشه، دوست نداشتم بیدار بشم....:|
اما آخر خوابم همه چیز غم انگیز بود...تو رفته بودی  اداره و من داشتم به آسمون پر از ستاره نگاه می کردم که تو رفته بودی بی من...
اما به اون عطر قشنگ می ارزید...به اونی که توی اتاق موند....:|

دل گرفتگی هام رو به دلت نگیر..همشون می گذرن...انقدر این ترم سرم شلوغه که وقت ِ هیچ چیز رو ندارم....راحت باش گل ِ قشنگ ِ صورتی ِ  عاشق بی لیاقت . . ...:|


تو نمیدونی که صداتو....گریه هاتو جا گذاشتی...
تو نمیدونی که هواتو.....نفسهاتو جا گذاشتی
عطرت میون اتاقم عکست تو آیینه مونده
شال گردن خیس تو باز پهلوی شومینه مونده
تو...
تو رو دوست دارمو گریه...شبا بیدارمو و گریه
تا شدم عاشق ِ چشمااااات گریه شد کارمو گریه...:(

سلام به...به...!!
به چی؟!
هنوز اسمهای قشنگ دنیا تموم نشدن که یادم بره چی باید صدات کنم!
مثل سلام به ... ساون من!
ساون می دونی یعنی چی؟
ساون یعنی باد به زبون هندی
هوم؟روزه به نیت عشقمون؟صدقه برا سلامتیت؟
آره یادم رفت، باید با اون یکی اتوبوسا برم که برات بندازم. البته خونه هم صندوق صدقه هست، اما بیرون بهتره، چون میتونم بلند بهت بگم بگم که:این برای توئه..برای تو....
یه فکرایی آدم رو آزار میده که باورت نمیشه یه فکرایی دنیایی..یه فکرای مسخره..یه چند تا فکر الکی، یه چند تا فکر بی ارزش..آره میدونم که بی ارزش هستن، اما نمیدونم چطور میتونم اجازه ندم بهشون که وارد ذهن و خیال من بشن..!
اگه راهی میدونستی خوشحال میشم بهم بگی؟؟
چی ؟ کم آوردم؟؟؟ نه بابا، من کم بیارم؟خیال کردی..با کی طرفی؟
داشتم دیروز فکر می کردم، از همون فکرای مسخره و بیهوده، به اینکه ، اگه تو ازدواج از رو احساست می کردی، اه منو نمی خواستی......بازم دیدم که می خواستمت و به امید روزی که شاید برگردی پیشم خودخواهانه منتظر می موندم، حتی اگه منو کاملا ناامید می کردی...
چی؟؟
چقدر امروز حرف میزنی مهناز؟؟
نه به روزایی که برات می نویسم، یه کلمه هم چیزی نمیگی، نه به امروز...یعنی امشب
دوست داشتی می بودی و این کار رو می کردی؟
من انقده دخترا رو دیدم که دوست دارن یه پسر، پسرری که دوسش دارن اینطو.ری دوسشون داشته باشه، حتی اگه بهش نرسن، دوست داشتن لااقل تجربه کنن که چطوری میشه، دنیا..چطور میشه..
لطفا وسط حرفم نپر..
دنیا چطور میشه که یکی دوستت داشته باشه، دقیقا همونی که دوسش داری!

حالا بگو، چی؟
تو که اینحا نیستی که ببینی چطوری میشه؟
منظورم از اینجا ، دورو اطراف خودته..
دیشب داشتم فکر می کردم، به اون شبی که..نه نه، این از اون فکرای مسخره نیست، به اون شبی که توی خونتون، صدام کردی..واضح ِ واضح....شب..من تنها..توی اتاق..پنجره ، یعنی پرده ی پنجره رو..باد بهاری، تکون می داد، پتو روم بود، خیلی شب سردی بود معلوم فرداش بارون میاد و اومد..صدام زدی..آرامش مطلق بود...48ساعت نخوابیدم....
.....
اون روز یادته؟؟؟؟؟؟دست پر مهرت رو اون زیرانداز حصیریه بریده بود و دلم خون بود....
نیگات کردم، خندیدی:)، آروم گفتم حقته..ناراحت نشدی و بازم خندیدی....کسی ندید گفتم حقته .. فقط تو دیدی، من گفتم و تو دیدی..انگار که دیگه هیچ کس اون اطراف نباشه..
کسی چه میدونه..از تو فقط خاطره مونده...از تو فقط یه عاشق دل شکسته ی دیوونه مونده:|
کسی چه میدونه، قصه از اونجایی شروع شد که ..از یه حرف، از یه شوخی مسخره..از یه نگاه ..از یه بازی کودکانه..از یه مواظب باش..از ...:|به کجا رسید؟به کجا می رسه؟؟؟چی میشه؟؟؟؟
کسی چه میدونه، پیدا کردن یه خاطره ی مشترک دیگه برای من چقدر زیباست...چقدر قشنگه...

می اومدی می گفتی...: عاشق دل شکسته کجاست؟
سر ِ زمین...پیش کارگرهامون...می اومدی پیشم...میخواستم برم بیرون، کارت رو ول می کردی، با من می اومدی.....
آخه کی این چیزا تجربه کرده؟کی این چیزا رو ....درک می کنه، کی میدونه اینها برای پسری به سن من..کسی که در آستانه ی بیست و هشت سالگیه...عشق نامگذاری شدن، این دفعه دارم واضح و مطمئن اسم اینها رو عشق می ذارم......
من خسته نیستم...من خسته نمیشم...:|
حرف نزدی دیگه...:|......
ساکت شدی و فقط نگاه میکنی...........
چی میشه.....:|
این فکرها دست از سرم بردارن، دوست دارم یکی بیاد اونقدر حرف بزنه که حواسم رو پرت کنه، ی پرچونگی کنه، ولم کنی، میرم توی فکر...دیروز بود یا نمیدونم...پریروز، کلی پیاده روی کردم، تنهایی...:|، اما غمگین نبودم، به همه چیز لبخند میزدم...:|
با خودم گفتم ، بلند هم گفتم، تو خیابون.."چه دلیلی برای ناراحتی وجود داره؟"...
هیچ چیز..هیچ چیز...روزهای سختی رو گذروندم، چند ماه پیش، که فکر نمیکردم به اینجا برسم، ........
روزهایی که هیشکی حواسش به اون یکی نبود، همش حرفهای تلخ، گریه...و ...
حالا خوشبختم.....به خوشبخت عادی، یه ایرانی عادی، یه عاشق دل شکسته ی عادی...|

کس چه میداند...
همه ی درد من از عشق است..از عشق...:|
کس چه میداند..با او باشی و تنها بمانی..تنها با خیال ِ او لحظه لحظه هایت را نفس بکشی..هووووم..نفسسسسسس.
سخن بگویی با خودت...و گویی ...

"
چی گفتی؟
زیاد حرف میزنی؟؟؟؟؟

خودم هم میدونم ...که نیستی..که اصلا نیستی...می لرزم از نبودنت، از سرمای نبودنت، بذار این فکر پیشِ من باشه..من از دنیای نبودن ِ تو می ترسم

مهناز هستی پیشم؟؟؟
مرسی که دستت رو گذاشتی توی دستم، همین الانم..جلوی مانیتور..آروم گفتی:هستم...هستم..هستم..........

چقــــــــــــدر خوبـــــــــــه که هستی گل ِ من!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد