عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

دلم گرفته است...

به اندازه آن ابر سپید که در آسمان بین ابرهای سیاه وامانده است و فریادی از جنس نور می کشد، بی تابم!
نپرس از من که حالت چگونه است،تنها کسی که نمیتوانم جواب این سوالش را دروغ ببافم، تویی!
وقتی که میدانی چگونه ام . . . نپرس . . . !
دلم گرفته است...
از نبودنت
از نیامدنم در آغوشت
دورم از تو، اغراق میکنم روی این برگه های سپید ِ همانند ِ دلت. اغراق میکنم دورم از تو، آن هم هفت آسمان. مگو که تحمل کنم این دوری را در این روزهایی که باید باشی و نیستی در کنارم. تا تمام ِ کوچه را برای داشتنت چراغانی کنم و کام ِ همه را شیرین کنم. صبر کن...باز هم جنونم گرفت!
آری بی صبر شده ام و قاسم تو، مجنون شده است باز...تنه اش به تنه ی تو خورده است! 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد