عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

عصبانی نباش از دستم...

اگه این روزها تو هم بشی مایه ی عذاب، اگه تو این روزهای شب وار، تو با من مهربون نباشی...نمیتونم تحمل کنم

عزیزم...
با من مهربون باش...
عصبانی نباش از دستم...
ناراحت نباش از ناراحت بودنم
مثه همیشه دلداریم بده
مثه همیشه نگام کن... 

با یه نگاه ِ تو هستش که جون میگیرم ادامه بدم...
به خداوندی خدا مهربونی های تو نباشه می میرم...
تحمل نخواهم داست
مهربونیهایی که کسی هم نمی بینه و تنها من می بینمشون
دیدی که کم توقع هم شدم
حتی مهربون بودنت رو به خوابم اومدنت نمیدونم...
فقط نگام کن...باشه؟
خدایا تو یه چیزی بهش بگو...
تو که خوب می دونی نفسم بسته است به نگاه و لبخندش....به مهربونیش
بگو روشو از من برنگردونه
بهش بگو خدای بزرگم
بهش بگو که دارم می میرم...!  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد