عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

با من مهربان تر از این باش

واااااااااااااااااااااااااای دارم دیوونه میشم
اخت
لال حواس برام آورده این فراق:(
مهنازی...:(
چی بگم بهت؟
باور کن همه ی جوانب رو می سنجم توی این هیر و بیر...توی این اوضاع که حتی نمیدونم کی هستم!!!
هم خوشحالم دوستت دارم اینهمه...هم خسته...:|نگران نباش...
اونقدر خسته نیستم که قید همه چیز رو بزنم و بذارم برم اون هم بدون ِ خد
احافظی...من مثل ِ تو نیستم که  بذارم و برم:(((
دارم دیوونه میشم از دستت...از عشقت...از ....:| 

.

.
.
.
نگاه میکنم به دور و برم...هیچکس "عشق" رو مثه من مقدس نمیدونه و اگرم میدونه...انگار هیچکس به اندازه ی من یکی دیگه رو دوست نداره
به قول آبجیم این خاصیت عشقه که هر کدوم از عاشقا خودشون رو عاشق تر از بقیه میدونن!
نمیدونم چه کنم....از غمین بودنم بگذریم دارم دیوونه میشم تو این روزها!

دوست دارم....
(با فریاد بخون...چون با فریاد نوشتم بقیه رو)
توی همه ی این نامه ها که شمارششون از دست این وبلاگ و دنیای مجازی هم در رفته
صدبار بهت گفتم که چی دوست دارم..که دوست داشتم چی بشه و نشده..که دوست دارم...باشی....
اینهمه نامه ی بی جواب دادم دست فرشته ها که برسونن بهت...اینهمه نامه فرستادم بی معرفت...
لااقل یه جواب...یه نامه...یه جمله....
بهم بگو....بعد از اینهمه مدت...تو هم به اندازه ای که من دوستت درم دوستم داری؟
خدا خودش خوب میدونه..فرشته ها هم میدونن که اگه بگی دوستم نداری دوستت خواهم داست و تنها زن زندگیم خواهی بود...:(
اما یه جوابه...:(
خسته نشدی؟
تو عذاب وجدان نمی گیری یه پسر اینقدر دوستت داره و تو میدونی و کاری نمیکنی؟
دست به دامن خدا نمیشی؟بهش نمیگی بذار بهش جواب بدم..بذار جواب یه نامه اش رو بدم...نمیگی این پسره داره بدون ِ من دق میکنه..بیا و خدایی کن؟؟؟
خدا که انقدر مهربونه...چطور اجازه نمیده؟؟
اگه تموم این 2ماه و خورده ای...شیطان هم تقاضای بخشش می کرد، خدا اون رو می بخشید
میخوام بدونم تو برای عشقمون چی کار کردی؟؟؟
آره...آره ... منم کاری نکردم...جز گریه و زاری...جز شکستن دل بقیه ی هواخواه های انگشت شمار...منم کاری نکردم جز تارک دنیا شدن...جز روح خودم رو کشتن
در برابر همه ی اینها دوست دارم که دوستم داشته باشی و این رو...این رو لااقل یک بار بهم بگی...:(
مهناز بهونه هام رو "بهونه" تلقی نکن...
داری دیوونه ام میکنی کم کم...من رو....این عاشق آواره ات رو...

میشینم با کسی که نمی بینم حرف میزنم.. صدات میکنم...جایی که کسی نیست لبخند میزنم....
آره ... همه میگن دیوونه شدم اما من تو رو توی جای جای این خونه ها می بینم...توی دانشگاه..توی اتوبوس..توی خونه..توی ...آه
پس یه بار توی همه ی اینجاها که پیشمی بگو دوستم داری و منتظری...چی میشه؟
چی ازت کم میشه؟؟؟؟؟؟
اگه به منه...اگه مشکل منمممممممممم....حاضرم به پات بیفتم...غرور رو همون روز اول، زیر پاهای خودم له کردم و پات موندم..پای عشقی که مقدسه برام....
(با گریه بخون....)
به پات می افتم مهناز...تو رو خدا...تو رو به هر چی که می پرستی...کمکم کن...نذار اینطوری...نذاز این باشه حال و روزم..به خداوندی خدا..یک بار دوستت دارم گفتن تو...کافیه تا آخر عمرم که پای عشقت بمونم....تا آخر آخرش...بگو چی میخوای ازم؟؟بگو...نگران ِ منی؟خودت رو مقصر میدونی که مزدوج نمیشم؟که دوباره عاشق نمیشم... فقط با من حرف بزن...نذار اینطوری باشممممم..نذار...نذار گل محمدیم...
این نامه رو میدم دست فرشته ها به دستور خداجون ِ خودم و خودت...بیان و بدن بهت.. هم بدن...اما سکوت نکن مثه بقیه ی جوابهات.............
خواهش میکنم
من دارم دیوونه میشم
ای یار...ای یگانه ترین یار...
با من مهربان تر از این باش....:(
 

برای این نامه استثناْ منتظر جوابم مهناز! 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد