صورتت رو لمس کردم و
دستم رو کشیدم...و تو بلند شدی و پرواز کردی و از پنجره داشتی می رفتی...وقتی می
رفتی...برای اولین بااااااار.بعد از اینهمه اومدنت و نموندنت...گریه ام
گرفت...گریه کردم...هق هق کردم....
دوست
نداشتم بری....اما باز هم خوندم برات....
"من
به رویاهای تو پا گذاشتم و تو میتونی توی رویاهات پیدام کنی..."...
هق هق می
کردم و نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم...باور کن....
نمیدونم چم
شده....برای رفتنت گریه کردم...یه لحظه برگشتی که بمونی و من اشاره کردم که
بری...بیشتر از به اشکهام نگاه نکنی...به اینکه ضعیف شدم..به اینکه خیلی خسته
شدم...نگاه نکنی...زُل نزنی....
مهنازی دیروز
عصر بارون اومد..چقدر دوست داشتم با هم
زیر بارون قدم میزدیم...اما یهو پشت پنجره که بودم، دیدم تو کنارمی و بهت
گفتم..بیا با هم دعا کنیم که خدا ما رو زودتر به هم برسونه و این دیوار رو برداره...:(
مهنازی جونم.....چیکار
کنم خسته شدم...
آسمون
داره به جای من گریه میکنه یا تو؟؟؟:(
نه...مثل
اینکه آسمون داره واسه ی عشق من و تو گریه میکنه...:(
خیلی
دوستت دارم مهنازی...خیلی .... تحملم کن این روزها:((((
اشک دارم
از نبودنت
+الان مهنازی کنارمه...بازوم رو گرفته...:(...مهنازی قرار شد بعدا این نامه ها رو بخونی...نه الان..باور کن هر وقت به هم برسیم...همشون رو برات می خونم...اینها همش از دلم میان بیرون...وقتی کنارتم..تو هستی..من هستم..دلمم هست...حرف میزنیم..خیلی زیادتر از این واژه های خاکستری...برو عزیز دلم..پرواز کن...فرشته ی مهربونم..پرواز کن...:(((((((((
+داره آهنگ جزیره ی
سیاوش پخش میشه از اسپیکر..همونی که شب 27ام اسفند با اون تماس لعنتی باهاش خوندم
و گریه کردم...دقیقا توی همون روز...با همین آهنگ گریه کردم...:(چطور میتونم تحمل
کنم؟آخه چطور؟؟؟:(
مهنازی یه
عشق دوطرفه رو با دوری تحمل کنم؟؟چطوری آخه؟چطوری؟؟عزیز دلم چطوری؟