سلطان قلبم کجایی ؟ کجایی؟
رفتی که بر من به شادی
گشایی
دروازه
های بهشت طلایی
اما صد
افسوس
رفتی و
برد از کفم زندگانی
عشق و
امید مرا در جوانی
رفتی کجا
ای که دردم ندانی
دردم
ندانی
عارف:قربون میرم اون
خدا رو خدار رو
لطفش به
هم میرسونه دلا رو دلا رو
حل میکنه
برامون مشکلا رو
شکرت
خدایاااااااااا
گذشته
دیگه گذشته گذشته
این فتنه
ها بازی سرنوشته
شکرت
خدایا که حالا بهشته
کاشونه ی
ما
عهدیه و
عارف با هم:گذشته ها گذشت
بیا
بیا که
بگیم شکرت خدا
که به هم
رسوند دل ما را
شکرت
خدایا
اگه یه
روز این آسمون با من و تو شد نامهربون
نموند
امروز از من نشون شکرت خدایا
نمیدونم دقیقا درست
نوشتم یا نه...اما مهم معنی و مفهومشه...آخه کی میشه مهنازی من، که اون بند دوم رو
که عارف میخونه، تو برام بخونی...
کجایی
سلطان قلبم؟قرار بود دروازه های بهشت رو برامون باز کنی و برگردی من رو هم با خودت
ببری....کجایی؟کجایی؟
دردم رو
نمیدونی؟؟درد بی معشوقه موندن رو نمیدونی؟؟
کی میشه
بگی که بازی سرنوشت تموم شد...کاشونه ی ما جهنم خدا شد...
بگو به
من؟بگو؟
ای یار ای یگانه ترین
یار....با من از سفر بگو....
خوب حال و
هوای سفر بهت ساخته که چشمهای منتظر من رو فراموش کردی...نه؟
مهنازی....خواهش
میکنمممممممممممم....:(
همه تنتو میخان و جسمتو!! هیچکسی روح آدمو نمی خواد...!! خصوصا الان که 28 سال رو رد کردم و ازم فقط یه همای خسته و داغونی بیش نمونده !! فقط یه ترمیم میخوام واسه اشکایی که بی هوا سرازیر میشن..!واسه سری که از داخل بهش فشار میاد از درد و فکر ؛ واسه گر گرفتگی ِ گوشه دلم ؛ واسه پاهایی که خسته س از پیاده رویهای تنهایی..یه ترمیم واسه تموم شدن این همه نوشته های دردآور.