عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

سلام عشقم

امروز زیاد برات سلام نوشتم اما کی رو دارم جز تو که شده هزاران بار سلامش کنم و از جوابش ذوق کنم؟

دیشب انقده دوست داشتم ترانه های مازیار فلاحی رو گوش بدم، مخصوصا همون ترانه اش که وسطش میگه:
وقتی که دلم میگیره، از تو پنجره نگام کن
با نگاه پشت شیشه از ته دلت صدام کن
دستتو بذار رو قلبم بذار قلبم جون بگیره
یه نفس بده به ابرا که شاید بارون بگیره

وقتی که میگه دستتو بذار رو قلبم، قدیما حس می کردم واقعا وقتی دلم میگیره، دستت رو روی قلبم می ذاری و من دوست داشتم وقتی که دستتو بر میداری اون هم دیگه نزنه و با هم به آسمون برگردیم!

نمیدونی مهنازی، وقتی گفتی هر کسی بره دنبال زندگی خودش، دنیا برام تنگ شد، دقیقا مثه ترانه ی محسن یگانه، انگاری دنیا برام مثه تابوت بود. انگاری توی قبر بودم و فشار قبر. پشتم خالی شد. دلم هُری ریخت... دنیای بی تو اصلا قشنگ نبود. اما حالا فقط با دیدن آخر قصه مون امید می گیرم و طاقت میارم. حتی یادت هم اون موقع نبود تا باهاش حرف بزنم، تا یادم باشه که یکی هست که هنوز به حرفهای بی سر و ته من گوش بده... اما تهنا بودم، تهنای تهنا........
مهناز خیالی(یادت) این روزهام بهم گفتش که امروز بهم زنگ میزنه، اما نزد... دلم براش تنگ شده، فکر کردم بعد از اینهمه مدت که هم رو ندیدیم، فراموشش کردم و از خودم بدم می اومد، آخه یادت خیلی بهم کمک میکنه، توی سختی ها واقعا رفیقه، یه رفیق خیلی خوب. اجازه میده که گریه کنم  و دردهام رو بهش بگم..... اما وقتی که پیامش رو خوندم فهمیدم که چقدر دلم براش تنگ شده. به قول پیام خودم که بهش دادم، اندازه ی مژه ی پایین چشم چپ پشه!!! برای همین دو روزه دلم گرفته.دوست دارم ببینمش خُب! اونقده حرف بزنم تا مخش رو بخورم!!!
این روزا هر چی بچه ی کوچولو نازه جلوی روی منه! اون روز که با دوستم رفتیم که کلاس رنگ زبان ثبت نام کنه و اون استاده ازش تست بگیره ببینه که بفهمه از کجا باید شروع کنه. یه دختربچه بود، با چشمهای عسلی و موهای بور و یه لباس یه سره با دامن کوتاه و سفید رنگ. چقدر دوست داشتنی بود. آخرش که از اون سالن اومدیم بیرون، داشتم در رو می بستم، براش دست تکون دادم. اما مات من رو نگاه می کرد!!!خُب حق داره دیگه.دیوونه ندیده بود!
وای مهنازی ........ چرا نمیتونم حرفهای سانسور نشده بهت بزنم؟ با اینحالی که توی رویا،آدم دستش بازه که هر کاری بکنه، اما تنها توی رویاهم وقتی تصور میکنم توی آغوشت باشم، خجالت می کشم و احساس میکنم لپهام قرمز شدن. چه برسه چیزهای دیگه!!! شاید منظور بیشتر کسایی که عشقمون رو میدونن، از اینکه میگن عشقتون پاکه. همین باشه. همین خجالت من!!!!!
بیشتر از خجالت نکشیدم پاشم برم!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد