عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

بی قراری

سلام مهناز خانمم

خسته نباشی هستی من
الانه گریه میکنم ها... خب یه چیزی بگو! امروز یادم رفته بود که 5شنبه اس و مردد بودم که تعطیلی یا میری سر کار می خواستم بیاد قدیما بیام پیشت و برام خانمی کنی و.... چه بدونم می خواستم بیام چی کار؟ فقط می دونم دوست داشتم که بیام.. همه ی نقشه هام نقشه برآب شد.. گفتم مثل همه اون شب های دیدار تا صبح خوابم نمی بره که نبرد. گفتم نمیری سرکار و می موندی خونه  و برا آخرین بار می دیدمت می بوئیدمت و قول می دادم به نظرت احترام بذارم پا بذارم رو همه این در به دریا و بشینم بخونم برا ارشد سال بعد و قول بدم تهران قبول بشم فقط به امید تو...
اصلا تو چت شده؟؟

میدونی چقدر سخته که بعد از اینهمه مدت فکر کنم دوسم نداشتی اصلا و فراموشم کردی؟
تمام این شبهایی که روزها با کار و روزه عجین بود و شبها با یه بربری و گاه پنیر و سبزی و... افطار و سحری ام بود و سحر که می شد به خدا می گفتم که :بذار خودش بیاد توی خوابم و بهم بگه که دوسم نداره و از من متنفره.. تا من باورم بشه و بی خیالش بشم
چرا وقتی به تو فکر میکنم از خدا دور میشم و وقتی به تو فکر نمیکنم به خدا نزدیک؟ مگه دوست داشتن تو جرمه؟ تو رو که خدای خودم نمیدونم؟ پس چرا اینطوری میشم... اه اه اه اه اه اه
تو هم که حرف نمیزنی... خسته شدم مهناز میفهمی؟؟؟ خب یه چیزی بگو...
دلبرکم چیزی بگو به من که از گریه پرم      به من که بی صدای تو از شهر شکست می خورم
دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هق ام                   به من که آخرینه ی آواره های عاشقم
چیزی بگو که آینه خسته نشه از بی کسی                غزل بشن گلایه ها نه هق هق دلواپسی
نذار که از سکوت تو پر پر بشن ترانه ها                   دوباره من بمونم و خاکستر پروانه ها
چیزی بگو اما نگو از مرگ یاد و خاطره               کابوس رفتنت بگو از لحظه های من بره
چیزی بگو اما نگو قصه ی ما به سر رسید         نگو که خورشیدک من چادر شب به سر کشید
دقیقه ها غزل میگن وقتی سکوتو می شکنی       قناری ها عاشق میشن وقتی تو حرف میزنی
دلبرکم چیزی بگو به من که خاموش توام                 به من که همبستر تو اما فراموش توام

شاید برات مهم نباشه تغییر حس من نسبت به ترانه ها.. تا چند وقت پیش ترانه ی :شب از پنجره بهم زل زده بمون ماه من....رو دوست داشتم و الان : یکی بود و یکی نبود باشه برو بود و نبود....
حالا شدم مثل این عاشقایی که عشقشون یه طرفه ست... با تو که حرف هم نمیزنم... بده که آدم طعم عشق دو طرفه رو حس کنه و یهو بفهمه یه طرفه شده و خبر نداشته!!
خوب یه چیزی بگو.. بگو از من متنفری!!بگو که دوستم نداری.. بگو چرا از دستم دلخور شدی؟ تو دلخور نبودی چرا دل بریدیییییییییییییییی
بگو دل بریدم ازت، بگو قاسم خیالاتی شدی، خواب نما شدی... اصلا بگو یه عشق بچگانه بود و تموم شد تو چرا جدی گرفتی؟
بگو بهم که اینجا یکی هست مردتر از تو بهتر از تو با کمالاتی که تو هیچوقت نداشتی... بگو من آدم بدی هستم.. بگو که قاسم لیاقت من رو نداری... اصلا بیا و توهین کن بهم بگو که عشق تو عشق نبود من برای پر کردن تنهاییهات بودم... بیا بگو که....هر چی دوست داری بگو..فقط حرف بزن باشه؟
خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا یه چیزی به این معشوق ما بگو... اگه تو نمیذاری بیاد بخوابم بهش بگو که بیاد.. خواهش میکنم... خدایا خدایا خدایااااااااااااااااااا
من که اینهمه دوستت دارم اصلا نمیخوام که دوستم هم داشته باشی فقط می خوام واقعا نظرت رو بفهمم.. اصلا بگو که ترحم کردم بهت... دلم سوخت برات و از روی ترحم دوستت دارم...
وای مهناز خواهش میکنم حرفی بزن.. من دارم خفه میشم....
داشتم فکر می کردم کاش جسم تو ، پیش یکی دیگه نبود، لااقل یه طوری خودم رو آروم می کردم خودم رو مجاب می کردم که باید قلبم بزنه تا قلب تو اونجا برا وصالمون میزنه.. حالا چی؟؟ از تصور اینکه تموم بدنت در اختیار اونه و میگی من باید برم اعصابم به هم میریزه... اصلا تو بگو.. اصلا خدایا تو بگو مگه میشه یکی که من اینقدر دوسش دارم مال یکی دیگه باشه و من هنوز زنده باشم.. من هنوز حرکت کنم... من هنوز قلبم بزنه؟؟؟؟
اصلا تو فکرشو بکن مگه میشه خدایا؟ مگه میشه که من اینجا باشم و اون اینهمه دور از من؟؟
تبعید با جدایی قشنگ نیست... قشنگ نیست اصلا.....
لااقل اون حرف نمیزنه چرا یه فرصتی پیش نمیاد که من بهش بگم؟؟
بهش بگم مهنازی خسته شدم بهش بگم مهنازی من خیلی دوستت دارم من با اون یه سالی که باهم بودیم انگار سالیان  سال میشه که دوستت دارم.. میشنوی مهناز؟ من دارم میمیرم و تو حواست نیست...
مهنازی مهنازی مهنازی مهنازی خدایا بهش بگو حرفامو بهش بگو به گوشش برسون حرفهای عاشق آواره شو
خدایا مگه نگفتی بیشتر از مامانهامون ما رو دوست داری؟ مگه نگفتی که بنده هام نمیدونن من چقدر دوسشون دارم؟ مگه خودت نبودی که این حرفها رو زدی؟ خدایا خواهش میکنم بهش بگو اگه دوستم داری هنوز....
خدایا............................


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد