عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

اشتیاق

سلام آرزوی به یاد موندنی
خوبی؟خوش می گذره؟
دیشب نمی تونستم بخوابم، نفسم بالا نمی اومد، تا صبح بیدار بودم باز؛بازم این اتفاقات مسخره باعث شده اینطوری شم دوباره، اما خوب ِ خوبم هااا، یه وقت نگرانم نشی، نبینم چشمهای رنگ ِ شبت پر از نگرانی باشه هااا، خب؟ من که عادت کردم اما خب، جسمم جواب نمیده، من که کم نمی آرم آخه، اگه آخر تموم ِ این رنج ها پیش ِ تو بودن باشه، همه رو به جون می خرم همه رو با اشتیاق به خونه ام دعوت میکنم!!!!

میدونی چیه؟ من حاضر بودم توی یه شرایط خیلی خیلی سخت با هم زندگی کنیم من و تو. چون عشقمون باعث میشد که کنار همدیگه مشکلات رو از سر راه برداریم.
مهناز، کاش سیگار وابستگی روانیش زیاد نبود، اونوقت میرفتم سیگاری میشدم! چرا اونطوری نیگام میکنی؟ نخیرم من راه بقیه رو جلو نمیرم، تازه برای آرامش هم نیس، چون میدونم و فهمیدم که اینا آرامش نمیاره. برای زودتر مردن
.....
اینجا بارون میاد، صدبار شیشه ها رو پاک کردم، بازم بارون همه رو کثیف کرده، وسواس ِ شیشه پاک کردن گرفته بودم! مهمون میخواست بیاد واسمون، منم گیر داده بودم به پنجره، اما بارون ِ بهار خیلی غم انگیزه مهنازی جونم:(، نمیدونم شاید من اینطوری فکر میکنم، بارون ِ پاییز من رو می ترسونه اما بارون ِ بهار بیشتر از پاییز غمگینم میکنه، به هر حال اگه بشینم اینجا و با حال و هوای آسمون حال و هوام رو تنظیم کنم که نمیشه زندگی کرد، نمیشه که به تو رسید!!
شبهام پر شده از کابوس، انگار وقتی می خوابم پا به دنیای وحشتناکی می ذارم که اونجا هم یه زندگی ِ دیگه دارم، بابا یه توک ِ پا بیا به خوابم همه رو داغون کن دیگه، همه دیوها رو بکش همه ی اون بد طینت ها رو، تو که شاهزاده ی شهر ِ خوبی ها هستی، لطف میکنی ، قدمتون رو روی چشمهای این عاشق ِ دیوونه تون میذارین،با اون آغوش مهربونتون میاید اینجا؟
.
.
.
مرسی که هستی!

چقدر شبها بیشتر از روزها دلتنگت میشم. همیشه بچه که بودم فکر میکردم شبها که ما می خوابیم دیوها و هیولاها از خواب بیدار میشن. اما حالا منم و شبهای طولانی . منم و شب های یلدایی که نمیخواد سحر بشه. چقدر چشمات قشنگن مهناز

من چشماتو دوست دارم. کلا قیافت بهم آرامش میده، یه معصومیتی یه چیزی توی نگاته که هیچ جایی ندیدمش نمیدونم چیه، هر چیزی هست خیلی آرامبخشه. دوسش دارم این نگاه رو. وقتی که ناراحت نگام میکنی اون دیگه نیست خیلی کم میشه. میشه هیچ وقت ناراحت نباشی؟؟؟؟
وای مهناز فکرشو کردی؟ یه روز به هم میرسیم؟؟؟
مهناز من اول یه سیلی میزنم بهت، چون تنها موندم. حتما تو هم صدتا میزنی . نه؟
فکر میکنم دوسم نداری، مهناز یه روز میام خونه یا اگر هم اون روز نرسید پیش خودت، بهت میگم که چقدر دوست دارم.
نمیذاری یه لحظه راحت باشم.
مثه اون ترانه هه ست قضیه ی من و تو:
من.......با یه دنیا خاطره.........تو........تو به من گفتی برو.........من........چه جوری جدا شم از تو؟؟؟
واقعا چه جوری فراموشت میشه کرد؟ تو میدونی. چطوری میشه نگات رو فراموش کرد؟ چطوری میشه چشمات رو فراموش کرد.رفتیم با دوستام بیرون تا یه دیداری تازه کنیم بعد از اینهمه مدت ببینیم که کی به کجا رسیده، اونوخت من به تو فکر می کنم
بعضی ها بهم میگن دیوونه!بعضی ها بی تفاوت رد میشن و نه قبولم دارن و نه تشویقم میکنن. بعضی ها هم میگن الکیه، خودتو اذیت نکن اون دیگهتو براش مـــُ ـر دی!بعضی ها هم میگن این کارات خودآزاریه، بعضی ها میگن به خاطر طرز زندگی ِ خونوادگیته.بعضی ها هم میگن بزرگ میشی، درست میشه، میفهمی که به یکی احتیاج داری که باید باشه دل اونا برای من می سوزه و دل من برای اونها، چقدر ساده ان مهناز جونم، آخه چطور میشه عشقی که داره من رو بزرگ میکنه یهو رهاش کنم یا اینکه اینهمه حضور تو رو نادیده بگیرم و برم پیش ِ یکی که حضور ِ جسمی داره!!
مهنازم، وقتی که تو هستی چطور میشه که من در آغوش ِ یکی دیگه باشم
وقتی فکر میکنم که شاید باید عشقت رو رها کنم و اصلا تنها باشم، دیوونه میشم غمگین میشم اونقدر که دوست دارم خودم رو از همین پنجره ی اتاق پرت کنم پایین!
اصلا نمیشه تو نباشی ، عشق نباشه اونوخت من باشم!
رویای دیروز رو دیدی؟
رویای دیروزمو؟
مرسی که چند شب پیش اومدی به خوابم، خیلی خوش گذشت مهنازی جونم، من که توقعی ندارم ازت که هی بیای به خوابم و خودت رو اذیت کنی اینهمه آسمونو با بالهات پر بزنی بیای پایین، تو همون بالا خوش باش، به من هم خوش می گذره حتما:)
اصلا هم نگران ِ من نباشی ، باشه؟
مرسی به خاطر ِ رویاهایی که به من میدی ، این رویاهای قشنگی که هر شب توی گوشم زمزمه شون میکنی و باعث میشی لبخند بزنم، به خاطر ِ حضور ِ پررنگت مرسی:) 

تو که میدونی برای رسیدن به، به آروزهایی که هر کدومش بازم به تو ربط داره و به تو میرسه، باید درس بخونم و تو باید به من سر بزنی. البته اگه دوست داشته باشی.

بعضی ها عقیده دارن عاشقا مشرکن، چون برای خدا شریک میگیرن و اون شریک هم عشقشونه.انقده دوست دارم یکیشونو، لااقل یکیشونو متقاعد کنم که اینطوری نیست.

منظوری نداشت، این رو هم خودم میدونم. اما دلم... دلم مهناز دلم. چه حسی میشی وقتی دوست صمیمی ات به زمانی که واقعا می خواستی خودت رو بکشی و از همه چیز بریدی به حالت تمسخر و خنده دار نگاه کنه؟ نمیخواد بگی که چه حسی میشی، خودم میگم، اونوخت که از همه ی آدمها حالت بهم می خوره. ترجیح میدی یه جا سرت رو آروم بذاری و بمیری.
آره من گدایی محبت میکنم. حتی از تو.. از تو با التماس میخوام که دوسم داشته باشی.
مهناز نمیدونی از وقتی که رفتی، خیلی بد شد. همه چیز. رفتنت روی تموم زندگی من تاثیر گذاشت. موقعی که بودی برات ارزش قائل نبودم خودم رو برات لوس میکردم. اما یهو نبودنت، نمیدونی چی کارم کرد مهناز. واقعا نمیدونی...
همه میگن اگه تو به جای مهناز بودی ، خوشت می اومد مهناز با گریه کردنهاش با تارک دنیا شدن اذیتت کنه؟
اما من میگم :چشمهای تو مال من بود دیگه نگاهتم ندارم/ اگه چشماتو بگیری من دیگه چیزی ندارم
چشمهای تو نمیبینه حتی یه شک توی چشمام/ من واست می مردم اما باز هنوز خالیه دستام
لا اقل اگه من جای تو بودم، می تونستم ببینمت. هفته ای یه بار. موقعی که دعا میکردی و عاجزانه از خدا می خواستی که تو رو پیش من بیاره. اونقدر سر به سجده می ذاشتم پیش خدا که پیشم بیارتت. اونقدر ازش خواهش میکردم که بیای...
شاید تو هم اینکار رو میکنی. حس خوبیه وقتی فکر کنی دستهایی که تو رو به آسمون دراز کردی، یه کی دیگه توی یه دنیای دیگه، همین دعای تورو زیر لب زمزمه میکنه. نمیدونم چرا موقع دعا کردنم مرغ آمین دور و برم نیست.
خسته ام خدا جون، خسته. چقدر خوب که ماه رجبت اومد. من عاشق ماه رجبم. ماهی که میتونم خودم رو درست کنم، آخرتم رو... با شما بودنم رو........

دوست داشتم فریاد بزنم. دوست داشتم فریاد بزنم که آی ملت من مهناز رو دوست دارم. اون همیشه و تا قیامت عشق منه. این رو بفهمین...
مهنازی چقدر بد که روز تولدت پیشم نبودی عزیزم. میدونی چقدر روز سختی بود برام؟ خیلی سخت بود.1600 کیلوتر برای تولدت اومدم اما ندیدت. الان هم دارم با گریه نامه ات رو تایپ میکنم. ترانه ی " دلم گرفت ای همنفس..." وقتی میرسه و میگه "همنفس" اشکم میریزه. بغضم می ترکه. چون تو دیگه... تو دیگه همنفسم نیستی... با من نفس نمیکشی. می فهمی یعنی چی؟ وای خدایا خدایا چقدر سخته.

یادته دستت رو اون زیر انداز  برید... وقتی دستت خون اومد دل منم خون شد. اون رود لعنتی ، اون رود خونه همه چیز رو شاهد بود. اون میدونست که من و تو چقدر هم رو دوست داریم. اما با این حال...دیدی چی شد؟ مهناز من چیکار کنم؟

گریه کردم اما بی صدا که مامان هم نفهمید. چشمام حسابی این روزا درد میکنه. نه درد نه، می سوزه.تب هم دارم اما احتمالش کمه که کور بشم اگر هم بشم به درک. مگه مهمه؟
مهناز من دارم میمیرم و تو انگار ... فرشته ی آسمونیم ، فرشته ی مهربونم. لااقل کمکم کن که زیر این غم سنگینت کمر خم نکنم. با این حالی که خیلی وقته کم خم کردم و کسی حواسش نیست. نذار دیگرون هم بفهمن که من...

نبودنت توی این روزا بدجوری عذابم میده... من بی تو!!! اونم توی این روزا؟؟ دیروز همش فکر میکردم حتما امروز روز مرگمه... کی گفته فردا میاد؟؟ توی اتوبوس بودم می گفتم الان تصادف میشه... توی حرم... لابد الان یه اتفاقی می افته... حتی وقتی از خیابون رد شدم، ماشینها رو نگاه نکردم تا شاید....اما نه!
خیالی محال بود و امروز از راه رسید و من پیر شدم...
خیلی زود تر از زود پیر شدم....
اما چرا عمر عشق من کمتر از یک سال بود؟؟ غنچه زد و زود پژمرد... بدون اینکه حواسش باشه یه گل دیگه ای رو بهش قلم زدن، تا جون بگیره... اون پژمرد و گل کناریش خشکید....
من تموم شدم مهناز....تموم...این فقط یه مرده ی متحرکه. یه مرده ای که دست داره برای نوشتن نامه به تو..همین

ببخشید...با این حرفم اذیتت کردم نه؟ از اول تا آخر حرفام دارم یادآوری میکنم که نیستی و اگه بودی فلان و بهمان. ببخشید معذرت. بیشتر دارم به خودم یادآوری میکنم تا تو. آخه میدونی.....
راستی قرار بود حرفامون تلخ نشه. دوست داری پیش تو هم مثل تموم آدمهایی که دور و برمن. فیلم بازی کنم؟خودم نباشم؟اگه این تو رو خوشحال میکنه، تا تهش برات یه هنرپیشه میشم. جون تو...جون؟چی گفتم؟ آخه جون.....
اه اه اه اه دیوونه شدم، این حرفا چیه. مهناز تو نمیدونی چرا حرفامون تهش باید تلخ باشه؟ چرا اینطوری باید بشه؟آه منم نمیدونم. شاید تقصیر جداییه شاید تقصیر من، تو، عشق، مرگ......
اصلا بی خیال. حرف نمیزنم، تو چرا اصلا روزه ی سکوت گرفتی؟ من چرا باید حرف بزنم وقتی تو حرف نمیزنی؟هان؟
نه، این رسمش نیس، من حق خودم رو ادا میکنم، همون موقع که رفتیم تو صف عشاق، فکر اینجا رو هم باید میکردیم. من حق عشقم رو دارم ادا میکنم، تو این کار رو نمیکنی، به من ربطی نداره، حتما دوست نداری، گفتم که همون قضیه ی ناراحت شدن از گریه ی طرفه. بیخیال، من انتظاری از تو ندارم، اما از خودم دارم برای تو.

مهناز، واقعا اونا نمیدونن این تنهایی نیس؟ اصلا گذاشتن اسم تنهایی روی فرجام عشقمون، قشنگ نیس. شاید چشم بصیرت میخواد دیدن اینهمه عشق!

مهناز تصور کردی به این که بودی چی میشد؟ آخه چی میشد؟؟؟ الان با هم نامزد بودیم و جفتمون درس میخوندیم... یعنی فکر کن؟؟

مهناز خیلی دوست دارم. خیلییییییییییییییییییییی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد