عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

می ترسم

می ترسم مهنازم!
می ترسم...
کمکم کن!
می ترسم یکی بیاد، یعنی یهو خدا..ازمون بپرسه چرا ...

یعنی از من...که چرا زندگیت رو اینطوری گذروندی؟!

 

که اشتباه کردی..که عذاب داره!
مهناز جونم کمکم کن!
بگو این خزعبلات رو شیطون داره توی گوشم میگه.تا اذیتم کنه. تا اذیتمون کنه!!
آخه خدا که نمیگه نه؟
اون میدونه
من نمیتونم...غیر از این راه دیگه ای ندارم..عیر از تنها موندن تا آخرش . تا وفتی که به تو برسم
اصلا تصورش هم دردآوره
یکی کنارم باشه.یکی غیر از تو؟
واااااااااااااااااااااای وحشتناکه، مثه یه کابوس می مونه. هر چقدر هم  عشق به پام بریزه انگار داره به پای کوه یخ می ریزه...!
من الان یه مردم!از نظر روحی من یه مردم...بهشون بگو؟
بگو تو همسری منی!!!
.
.
.
.

من نمیتونم غیر از این باشم...نمیتونم ....
بگو اذیتمون نکنه کسی!!!
این رو به اون هم بگو!:(

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد