عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

دعا

عشق فرمان داده که به تو فکر کنم
روز و شب زیر لبم اسم تو رو ذکر کنم

سجاده ام را پهن کرده ام،تسبیح فیروزه ای ای در دستان ِ لرزانم، دعا میخوانم ، ذکر می گویم.می رسم به یک ذکر"و از تو بهشتت را میخواهم"..میخواهم...اسئلک..اسئلک..بغض میکنم، فرو می دهم، میخوانم..چشم می گردانم تا ذکر بعدی را ببینم"و از تو حوری های بهشتی میخواهم"

حوری؟آن زنان چشم مشکی و وفادار و زیبا؟و عاشق پیشه؟کس دیگری به جز تو؟آن هم عاشقم باشد؟هرگز..هرگز..

رویم را سمت آسمان میکنم، خداوندا عذر میخواهم من را به بزرگی خودت ببخش اما این ذکر زیبا را تغییر میدهم، من از تو "مهناز" میخواهم!
من از تو مهناز میخواهم...میخواهم... مهناز..میخواهم،چشمهایم را محکم می بندم . خداوندا من از تو مهناز می خواهم..تلق..تلق..تلق..دانه های تسبیح فیروزه ای به جای من اشک می ریزند ..اما من هرگز!زیرا که امیدوارم، نمی گریم، نمیخواهم!!!!میدانم دعا که خالص باشد، مرغ ِ آمین به فرمان ِ خدا از راه خواهد رسید..خواهد رسید!
من از تو مهناز می خواهم، گاه هم اسمت را آرام می گویم، می ترسم رسوا شوم، می ترسم من را همانند مجنون آن دیارِ بارانی سنگسارم کنند، به جرم کفر چه میدانم شاید هم شرک، اصلا هر که این انسانهای سبز ِ امامه به سر ِ عبا به تن نامش می نهند!
ببخش که مجنون شجاعی نیستم ، راستی مجنون هم شجاع نبود؛شاید برای همین ناکام ماند! فرهاد هم نبودو همه ی آن مردان این افسانه ها و داستان های دهان به دهان چرخیده!اما باور کن روزی می آیم و از رسواییهایم برایت می گویم، دوران دوری ِ ما را گویی خداوندگار زمین و آسمانها، می خواهد بیش از این کند!آنقدر طولانی می کند که دارد کم کم به سرم میزند!!بنشین و تماشا کن..تو..ای یار...ای یگانه ترین یار!!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد