عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

بهترین نوشته ام

بازهم فکر میکردم که بهترین نوشته ام کدام بوده، اما هرگز جوابی نیافتم:

تولد اش اواخر فروردین است. زمانی که من عاشق اش بودم؛ از حوالی یک سال پیش. عید سال پیش در اندیشه بودم تا برایش بهترین نوشته ام را بنویسم، هدیه تولدش.

هر چه دست و پا میزدم بدتر میشد، جوهر روی کاغذ نماسیده حواله ی سطل زباله می شد. من آدم الهام ها هستم، هرگز نمیتوانم با اندیشه ی پیشین بنویسم. هرگز نمی توانم با خواست پیشین بنویسم. هرگز نمیتوانم بهترین نوشته ام را بنویسم. زمان می گذشت و همینطور که من در نوشتن بهترین نوشته ام برای تولدش بیشتر به بی نتیجگی میرسیدم رابطه ی ما هم بیشتر به لجنزار می رفت. اکنون برایم اصلا مهم نیست دیده شدن توسط معشوق بود یا نبود، مهم این نیست که او اواسط اردیبهشت رفت برای همیشه، گفت برو پی زندگیت،بی خیال عشقمون؛مهم این است که من نتوانستم بهترین نوشته ام را برای روز تولدش کادوپیچ کنم اما او عجیب ترین داستان زندگیم را تقدیمم کرد: اینکه من هرگز نمیتوانم بهترین نوشته ام را بنویسم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد