عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

الان افسرده ام من!

سلام مهنازم
چی بگم...از این چند روزِ بد...که تمام احساساتم رو نادیده گرفتم..
برات بگم؟
نه نمیگم؛ هیشکی از عمق چشمهام نفهمید امروز که دارم میسوزم...که هزار آتشکده توی چشمام غرق آتیشن...هیشکی ندید چشمهام رو..از بس که بستمشون تا کسی نبینه...:(
که دارم می سوزم از این موجود خوب که کنارم نیست..از این موجودخوب و دوست داشتنی که دیگه نمیذاره  ببینمش...از این موجود مهربون که از من خیلی خیلی خیلی دوره.....:(خیلی دوستتت دارممممممم گل محمدیم، خیلی زیاد..کی میاد من و تو بین گلهای محمدی در آغوش هم قدم بزنیم...قدم بزنیم..قدم بزنیم..قدم بزنیم..قدم بزنییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییم...
تا تموم دلتنگیهای این 2ماه و خورده ایم خالی شه...این دلتنگی هایی که داره روزهاش بیشتر میشه و من ......

ادامه مطلب ...

دو نــفـریــ

عشـــقـــتـــ باید تو بغلت باشه،محکم تو سینه خودت فشارش بدی تا نفسش بند بیاد .جیغ بکشه دور خودت بچرخی و بچرخونیش این قدر بچـرخی ... این قدر بچرخونی... بچرخی ...بچرخونی ... بچرخی ... بچرخونی ...تا سر هر دوتانو گیج بره پهن شید رو زمین بعد چشماتونو ببندید دنیا دور سرتون بچرخه ... بچرخه ... بچرخه ... بعد خوشحال باشی که چقدر زورت زیاده که تونستین دنیا به این بزرگی رو بچرخونین دو نــفـریــ 

دلم گرفته است...

به اندازه آن ابر سپید که در آسمان بین ابرهای سیاه وامانده است و فریادی از جنس نور می کشد، بی تابم!
نپرس از من که حالت چگونه است،تنها کسی که نمیتوانم جواب این سوالش را دروغ ببافم، تویی!
وقتی که میدانی چگونه ام . . . نپرس . . . !
دلم گرفته است...
از نبودنت
از نیامدنم در آغوشت
دورم از تو، اغراق میکنم روی این برگه های سپید ِ همانند ِ دلت. اغراق میکنم دورم از تو، آن هم هفت آسمان. مگو که تحمل کنم این دوری را در این روزهایی که باید باشی و نیستی در کنارم. تا تمام ِ کوچه را برای داشتنت چراغانی کنم و کام ِ همه را شیرین کنم. صبر کن...باز هم جنونم گرفت!
آری بی صبر شده ام و قاسم تو، مجنون شده است باز...تنه اش به تنه ی تو خورده است! 

عصبانی نباش از دستم...

اگه این روزها تو هم بشی مایه ی عذاب، اگه تو این روزهای شب وار، تو با من مهربون نباشی...نمیتونم تحمل کنم

عزیزم...
با من مهربون باش...
عصبانی نباش از دستم...
ناراحت نباش از ناراحت بودنم
مثه همیشه دلداریم بده
مثه همیشه نگام کن... 

ادامه مطلب ...

با من مهربان تر از این باش

واااااااااااااااااااااااااای دارم دیوونه میشم
اخت
لال حواس برام آورده این فراق:(
مهنازی...:(
چی بگم بهت؟
باور کن همه ی جوانب رو می سنجم توی این هیر و بیر...توی این اوضاع که حتی نمیدونم کی هستم!!!
هم خوشحالم دوستت دارم اینهمه...هم خسته...:|نگران نباش...
اونقدر خسته نیستم که قید همه چیز رو بزنم و بذارم برم اون هم بدون ِ خد
احافظی...من مثل ِ تو نیستم که  بذارم و برم:(((
دارم دیوونه میشم از دستت...از عشقت...از ....:| 

.

ادامه مطلب ...

به حضرت عیسی احتیاج دارم...

سلام بهونه ی قشنگ من برای عشق..برای مهربونی، دانشگاه، آروزها..رویاها و زندگیم...
باز هم به حضرت عیسی احتیاج دارم...کسی اون آقایی که نورانی هستش و موهای بور و ریش بوری داره رو ندیده؟؟؟
شنیدم زنده ست و معجزه اش هم زنده کردن مردگانه...میشه یکی خبرش کنه...من دارم

ادامه مطلب ...

عزیز دلم چطوری؟

سلام مهنازم صبحت بخیر خانمم خسته نباشی عزیزم قاسمت بمیره که هر روز صبح خانمش کله ی سحر بایدد پا شه بره اداره؛

ادامه مطلب ...

می نویسی که چی؟

سلام مهنازی
هر چقدر با خودم کلنجار رفتم که برات ننویسم...نتونستم
هی به دلم گفتم ، می نویسی که چی؟نه می خونه...نه تو آروم میشی...تازه بدتر!
اما دله دیگه...بازم ازم میخواد که دستام رو روی این صفحه کلید برقصونم...با یه سمفونی غمگین...
آه...مهنازم...میدونی چی سخته...شنیدی به داداش احمد،آقا مجید،آبجی ماهی و ... که معمولا برام نظر میگذارن چی گفتم. و به خیلیهای دیگه...اگه دلم می شکست..راحتتر بودم..اگه ازت متنفر بودم، راحتتر بودم...نفرت داشتن از کسی،کار خیلی آسونیه..با دل شکسته و تنها زندگی کردن، بهتر از بی دل زندگی کردنه...نفرت پایان داره اما عشق پایانی نداره..و هر روز ، به دلیلهایی که منم نمیدونم..بیشتر و بیشتر و بیشتر میشه...
ادامه مطلب ...

شب دیدار

امشب، شبِ دیدار است و من، با کلافگی به هر کسی که در پنجره را با اشتیاق باز میکند، فریادی بی صدا می زنم...کاین در را ببند...به او بگویید، کسی که میخواهد در این خانه نیست...
به او بگویید که این مجنون بخت برگشته اش دیگر تاب این دیدار ها را ندارد...
به او بگویید که اصلا، از تو عشقی به دل ندارد...
به او بگویید...

آه....

ادامه مطلب ...

شرط عشق

شرط عشق اینکه روحتون آغوش بخواد نه جسمتون!

عکس شو چاپ کردم قاب گرفتم شبا بغلش میکنم گریه میکنم

انگار نوشتن کمی از حباب های احاطه شده اطراف مغزم را میترکاند و کمی به مغزم فرصت تنفس میدهد، بقول سینوهه (پزشک فرعون مصر باستان) من این داستان را برای راضی کردن خودم مینویسم آنقدر در زتدگی زجر کشیده ام که از همه چیز حتی از امیدواری سیرم .

ادامه مطلب ...