زیبای من سلام
مهنازم از دیار عشق به تو نامه می نویسم! اینجا همه پروانه ها در شعله شمع عاشقانه سوخته اند بلبلان در کنار گل پژمرده شان آرام خوابیده اند ماه تمام شب را به دنبال خورشید میگردد ... عمری می خواستم که عشق را با مداد رنگی هایم نقاشی کنم غافل از اینکه عشق یعنی یکرنگی! این حرف را روزی که مرا با کلام خویش مسحور کرده بودی از نگاهت خواندم. چه روز با شکوهی بود! روزی که شبش تا صبح در کنار بالینت با همه آرامش وجودیت تا صبح فقط به آن صحنه زیبا می نگریستم و می گریستم دوست نداشتم صبح شود؛ آن روز آسمان را بین خودمان تقسیم کردیم: باران برای من خورشید برای تو برف برای من ستاره ها برای تو ...
هواللطیف
چه زیباست ، سیاهی شب با تمام سکوت و ظلمتش آنگاه که می دانی سپیده دمی در راه است؛ عزیزتر از جانم! مهناز نازنینم! سلام،سلامی به گرمی احساس دل عاشق! سلامی به روشنی نیاز وصال یک عاشق! سلامی به زیبایی عطر دل انگیز حضور پاک تو! عزیز دلم؛تاکنون بارها و بارها برایت نوشته ام و در تمام طول این مدت آشنایی به یاری قلم، این یار همیشگی تنهایی های من ، حتی آن زمان که به ظاهر فاصله ها بین من و تو به درازای یک زندگی دور از هم بود، همیشه خود را در کنار تو احساس کرده ام؛ ولی این بار تفاوت دارد
نثری زیبا که تار وپود زندگیم را تحت تاثیر خودش قرار داد
متنی که مهنازم(بهانه زندگیم،عشقم،خانمم،همه کسم،...) برایم ارسال کرده بود و به دلیل قطعی مکرر اینترنت، با تاخیر اینجا قرار دادم:
تو اصلا ... اصلا چه کسی به تو چنین حقی داده است؟!چطور میتوانی
اینچنین باشی؟
نه..اصلا نمی شود!
فقط کافی ست خبری هر چند کوتاه از اداره شما یا دیارتان بشنوم..عکسی،
فیلمی ..
در تمامش،چشمم می چرخد . می گرد تا تو را بیاید..هی و هی و هی زیر لبم
می گویم!
پس مهناز کجای این عکس، این فیلم..می باشد!کاش می آمد و یک نظر روی زیبایش را می دیدم..شاید میانه ی فیلم بیاید، شاید در عکس بعدی باشد!
ﭼـــﻪ ﺣﺴــــﻪ ﺧﻮﺑﯿــﻪ ﺷـــﺒﺎ ﻣﻮﻗـــﻊ ﺧــــﻮﺍﺏ عشقـــت بغـــل
کنـــی ﺑﺎ ﻣﻮﻫــــﺎش ﺑﺎﺯﯼ کنـــی ﭼﺸﻤــــﺎشو ﺑﺒﻮﺳـــﯽ آﺭﻭﻡ آﺭﻭﻡ ﺗـــﻮ ﺑﻐـــﻠﺖ
ﺧﻮﺍﺑـــﺶ ﺑﮕﯿـــﺮﻩ ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﻫﻨـــﻮﺯ ﺑﯿــــﺪﺍﺭﯼ ﺩﻭﺳــــﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﻓﻘــــﻂ ﻧﮕــﺎﺵ ﮐﻨـــﯽ
ﻫﻤﯿﻨــــﻄﻮﺭﯼ ﮐـــﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﻧﮕـــﺎﻫﺶ ﻣﯿﮑﻨـــﯽ ﺍﺷﮑـــﺎﺕ ﺳـــﺮﺍﺯﯾﺮ ﺑﺸـــﻪ ﺗـــﻮ
ﺩﻟـــﺖ ﭘﯿـــﺶ ﺧـــﻮﺩﺕ ﺑﮕـــﯽ
:
ﻧﺒﺎﺷــــﯽ ، ﻣﯿﻤﯿــــﺮﻡ ...
قانون جاذبه را سیب کشف کرد
وقتی آدم برای حوایش بهشت را هم فروخت
!
سلام ترجمان آیه ی .. و من آیاته ان خلق من انفسکم ازواجا لتسکنو الیها و جعل موده ورحمه ؛صبح آخرین روزهای بهاریت بخیر عزیزتر از جان و هستی من. فدای وجود نازنینت بشه قاسم که بخاطر عشقت از دنیادست کشیده و آوارگی و نکبت رو به قرار و آسایش ترجیح داده تا روزی حتی برای مرگش خانمش را بر بالینش ببیند. روزی که دعای شب و روز و تنها خواسته اش از خدایی است که بعد از این همه سال با عشق تو بهش امید زندگی داد. درسته همه این نامه ها و مطالبی که برایت می نگارم بی حواب مانده و شده ام کودکی نابینا که برای ماهی مرده اش ماههاست که غذا می ریزد
دیشب نمی تونستم بخوابم، نفسم بالا نمی اومد، بازم این اتفاقات مسخره باعث شده اینطوری شم دوباره، اما خوب ِ خوبم هااا، یه وقت نگرانم نشی، نبینم چشمهای رنگ ِ شبت پر از نگرانی باشه
باور کن مهنازی اصلا برام مهم نبود این حرفش، خب همه میگن، بذار هر چی میخوان بگن به من چه، به عشقمون چه؟!