عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

آرزوی من

آرزوی من این است.... آرزوی من این است که دو روز طولانی... در کنار تو باشم فارغ از پشیمانی. آرزوی من این است یا شوی فراموشم... یا که مثل غم هر شب گیرمت در آغوشم. آرزوی من این است که تو مثل یک سایه... سرپناه من باشی لحظه تَر گریه. آرزوی من این است نرم و عاشق و ساده.... همسفر شوی با من در سکوت یک جاده. آرزوی من این است هستی تو؛ من باشم...


 

ادامه مطلب ...

غم توی عشق نباید معنی شه

چشمامو بستمو هم دست بچپگیم از راهی رد شدم که به تو می رسید

تو این شب سپید جز تو که عاشقی کی اشکامو شمرد کی بغضمو شنید
تو جزر و مد ماه زل می زنم به تو دریا رو با چشات هم سطح میکنم
تو نقش اول این عاشقونه ای من با تو گیشه ها رو فتح میکنم



 
ادامه مطلب ...

اینبار هرگز نمی خواستم بیدار شوم

دیروز هوای دلم بارانی بود عجب هوای دل انگیز و عاشقانه ای بود عجب باران پاکی شدتش به حدی بود که همه غمهای دلم را شست و همه ناامیدی هایم را به امید مبدل کرد و آنقدر زلال بود که می شد در انتهای آن عکس تو را دید دیروز هوای دلم گرفته بود برق عشق در آسمانش غوغایی به پا کرده بود که مپرس شوری که مپرس شعفی که مپرس آسمان دلم رنگ خاکستری انتظار داشت آسمان خاکستری آن بوی آرام نم باران داشت


  ادامه مطلب ...

بگذار اعتراف کنم

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده... اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم باور نمیکنم اینک بی توام کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ، تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم... کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم در حسرت چشمهایت هستم ،چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد



 

ادامه مطلب ...

ای کاش به بستان خبر از نار نبود

هوای دیدنت دل را ربوده و هوای شنیدنت هوش از سمع برده و سودای گریختن از تو هرگز به وصال نخواهد رسید. دل اسیر نگاهت و جان در بند کمندت گرفتارند شبنم و ژاله بستان خبری از تو ندادند و من منتظر بارانم شاید خبری شود. منتظر سیلابم شاید مرا با خود ببرد و عشقت را در یادم زنده و زنده تر کند. اما افسوس که تیغ تیز زمان جگرم را پاره پاره کرد و آفتاب درخشان امیدم زیر میغ تاریک پژمرد. نگاه نافذم دیگر اعماق فضا را نتوانست شکافت و صدای لرزان دعایت دلم را از جاکند ای کاش دوریت را پایانی و فراقت را انتهایی بود




 
ادامه مطلب ...

تو در عین ناباوری، او را برگزیدی

او باید از نگاه سبز تو تشخیص بدهد که امروز هوای دلت آفتابی است؛ یا آن دلی که من برایش می زییم، سرد و بارانی است.

ای....، ای بهانه ی زنده بودنم؛ من تو را به کسی هدیه می دهم که قلبش بعد از هزار بار دیدن تو، باز هم به بی پروایی اولین نگاه من بتپد. همان طور عاشق، همان طور مبهوت و مبهم...

تو را با دنیایی حسرت به او خواهم بخشید؛




 
ادامه مطلب ...

هر روز دلم برایت تنگ می شود

من تو را به کسی هدیه می دهم که از من عاشق تر باشد و از من برای تو مهربان تر.

من تو را به کسی هدیه می دهم که صدای تو را از دور؛ در خشم، در مهربانی، در دلتنگی، در خستگی، در هزار همهمه ی دنیا، یکه و تنها بشناسد.

من تو را به کسی هدیه می دهم که راز معصومیت گل مریم و تمام سخاوت های عاشقانه این دل معصوم دریایی را بداند؛ و ترنم دلپذیر هر آهنگ، هر نجوای کوچک، برایش یک خاطره باشد.




ادامه مطلب ...

مرا تنها مگذار

بی تو آسمان زیبا نیست و راه رفتن ابرها به راه رفتن مردگانی می ماند که از خوابی دیر برخاسته اند. بی تو کتابها بسته می مانند و قلمها نای نوشتن ندارند. بی تو هیچ جاده ای به طرف افقهای روشن نمی رود و هیچ جنگلی به فکرسبز شدن و بالیدن نمی افتد و هیچ پرنده ای بالهایش را برای پرواز آرایش نمی کند.مرا تنها مگذار! نمی خواهم دراتاقی که از بوی خورشید تهی است نفس بکشم. نمی خواهم در محاصره دیوارها و پرده هاباشم.





 
ادامه مطلب ...

همین یک امشب را بگذار نقش بازی کنم

امشب دلم میخواهد به کسی بگویم'' دوستت دارم.''تو نهراس و آنکس باش.بگذار با هر آنچه در توان دارم همین امشب به تو ثابت کنم که دوستت دارم.بگذار برایت نقش آن دلباخته ای را بازی کنم که لحظه ای دور از محبوب خویش زندگی را نمیتواند.بگذار همچون معشوقی که برای وصال معشوقش جان میدهد برایت جان دهم.تو را ستایش کنم



 
ادامه مطلب ...

من آن شدم که می بینی

اینبار صدای ساعت عشق طنینی به غایت محکم دارد انگار دل وصله دار من را از جا کند انگار صدای پای تو را می شنوم انگار ترنم باران مهرت دیگر لالایی دلنواز نیست دیگر هیجانی است کوبنده که قلب را از جای می کند صد روز صدایت می کنم صد شب نگاهت می کنم شاید تو باشی آن که من صد بار آن را خوانده ام


ادامه مطلب ...