عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

کاش تا آخر زندگی تنها دردم ، همین درد باشد ، درد عشق!

نمیدانستم معنای زندگی چیست


نمیدانستم عشق چه رنگی دارد و عاشق کیست؟


نمیدانستم درد عشق ، چه دردیست


آن روزی که عاشق برای عشقش میمیرد چه روزیست


تو آمدی و معنی زندگی را فهمیدم


عاشق شدم ، از لحظه ای که قلبم را به تو دادم غرق در دنیای عاشقی شدم


حالا من ماندم و دل عاشقم


لحظه ها میگذرد با بهانه های دل عاشقم


بهانه ی دیدن عشق ، خسته نمیشوم ، هر چه میخواهی بگو از عشق


کاش تا آخر زندگی تنها دردم ، همین درد باشد ، درد عشق!


از اینکه عاشق توام، انگار که تمام لحظه های قشنگ دنیا مال من است


این لحظه را از من نگیر ،کلید خوشبختی تنها با تو در اختیار من است


این لحظه را از من نگیر، از من نگیر طعم شیرین عشقت را


از من نگیر این لحظه های زیبا را


نمیخواهم عاشق بمانم و از عشق خسته


نمیخواهم به یاد تو باشم با دلی شکسته


نمیخواهم اشک بریزم و راه عشق را تنها بروم ، با چشمهای بسته


از من نگیر این لحظه ها را،هر چه باشد من یک عاشقم ،


نگاهی به من بینداز ببین به چه روز افتاده ام


ببین چه کسی مرا به این روز انداخت


تو مرا اینگونه با لحظه های عاشقی آشنا کردی


تو مرا در دام عشق گرفتار کردی


پس مرا از این دام آزاد نکن


بگذار همچنان در دام قلبت، خوشبخت، بمانم


همنشینی با تو آرزوهای مرا رویایی کرد

به خاطر تو بود ترک آن اتاق سوت و کور
به خاطر تو بود که رفتند غم و غصه هایی که در دلم بود
زندگی من ، سرد و بی روح بود ، دستانم مثل یخ ،مثل یخ شده بود، به خاطر تو بود که شب نشین شدم ، هر شب خیره به آسمان پر ستاره شدم
!


عادت کرده ام به شنیدن صدایت ، خاطره ی روز اول دیدار هنوز نرفته از یادم ، با یاد تو ، با لحظه ای اندیشیدن به چشمان ناز تو ، حال من در هوای آمدنت درگیر شد


به خاطر تو بود از یاد بردن آن گذشته های دلگیر ، به خاطر تو قدم گذاشتم در یک راه نفسگیر ، دل به دریا زدم و بی خیال زندگی ، آمدم و رسیدم به تو ، با تو یکی

 شدم ، با تو ،با این دنیای عاشقی همنشین شدم .


همنشینی با تو آرزوهای مرا رویایی کرد ،


شبهای مرا مهتابی کرد ،


به خاطر تو بود که شبهایم نیز با خورشید آشتی کرد


به یاد تو ، همیشه و همه جا


هنوز جز تو چیزی را نخواسته ام از خدا


به خاطر تو بود که بی خبر شدم از دنیا


چون تو دنیای من شدی ، از لحظه ای که آمدی تو فکر و ذکر من شدی


من که جز تو به هیچ چیز فکر نمیکنم ،


به خاطر تو بود که با مجنونی مثل من روبرو شدی


به خاطر تو بود که خاطر تو را در قلبم حک کردم ،


وقتی که آمدی همه کس را به خاطر تو ترک کردم!


شهادت امام حسن عسکری(ع) خدمت عشقم و همه عاشقان حقیقی تسلیت باد

این حسن ها عجیب مادری اند... 
از همین رو قبورشان خاکی است.... 
آجرک الله یا صاحب الزمان 
شهادت امام حسن عسکری(ع) خدمت خانمم و همه عاشقان حقیقی تسلیت باد

عشق ؛چه زیبا بود اگر دستانت گرمی میداد به دستانم.

عشق ؛چه زیبا بود اگر با تو بود.
عشق ؛چه زیبا بود اگر فقط یکبار، فقط یکباردر چشمانت نشانی از آن می دیدم
.
عشق ؛چه زیبا بود اگر تنها قلبت برای من میتپید
.
عشق ؛چه زیبا بود اگر دستانت گرمی میداد به دستانم
.
عشق ؛چه زیبا بود اگر طنین صدای زیبایت در گوشم یک بار دیگر می پیچید
.
عشق ؛چه زیبا بود اگر مثل قدیم یک بار به لبانت دوستت دارم را می آوردی
.
عشق ؛چه زیبا بود اگر من را لایق دیدن چشمانت میدانستی
.

عشق ؛چه زیبا بود اگر فقط من بودم و تو بودی و دیگر خدا


چرا نمیگذرد ، تا برسد آن روز

من و تو هستیم و بینمان فاصله
زودتر نمیگذرد این ثانیه های بی حوصله
همچنان باید بی قرار باشیم ، تا کی باید خیره به عکسهای هم باشیم
!
بیش از این انتظار مرا میسوزاند، دلخوشی فرداست که تمام حسرتها و غمها را بر دلم میپوشاند
تو
  در این فاصله میسوزی و من از سوختنت خاکستر میشوم ، تو اشک میریزی و من در اشکهایت غرق میشوم ، تو نمی تابی و من در تاریکی محو میشوم ، تو از انتظار خسته ای و من به انتظار آمدنت دست به دعا میشوم!

انگار عقربه های ساعت هم از انتظار خسته اند ، نشسته اند و حرکت نمیکنند
چرا نمیگذرد ، تا برسد آن روز
در خواب میبینم تو را ،ستاره ها که می آیند ، نمیدانم، میدانند حال من و تو را
روزها شبیه هم است ، امشب نیز مثل دیشب است ،
امروز خیره به ساعت بودم ، دیروز با ثانیه ها هماهنگ بودم
دیشب خواب دیدم سرم بر روی شانه هایت است ، امروز در فکر خواب دیشب بودم
به انتظارت مینشینم ، انتظار هم پایان نیابد ، میروم به سوی پایانش ، تا نزدیک شوم به تو ، در کنارت خیره شوم به چشمانت تا بگویم خیلی دوستت دارم



عاشقت میمانم تا پای جان

تو شکوفه ای در کویر دلم هستی
تنها یار و همدم و زندگی ام هستی،
چه بخواهی ، چه نخواهی تا ابد در قلب من هستی
.
دوستت دارم ، به خدا تنها تو را دارم ،
عاشق توام ، دیوانه آن نگاه پر مهر توام
.
تو برایم بهترین هستی ، دنیا را نمیخواهم ، تو زندگی من هستی
بیا در آغوشم ، بگذار تو را ببوسم ، میخواهم در گرمی آغوشت بسوزم
.
به من نگاه کن ، بگذار تا میتوانم تو را ببینم ، آنقدر ببینم تا از شوق دیدنت بمیرم
.
بگذار دستانت را بگیرم ، تا آرام بگیرم از اینکه تو عشقمی و من عاشقترینم
.
تو مال منی عزیزم ، این رویا نیست ای بهترینم ،
این را به خاطر بسپار که تا ابد در قلب منی نازنینم
.
این فریادیست از سوی قلب من، دوستت دارم عشق من ،
این احساسیت از سوی قلب من ، همیشه بدان که تا ابد نه من بی تو هستم نه تو بی من
!
ستاره ای هستی همیشه درخشان ،
جایگاه تو بالاتر از آسمان ،
قسم به عشق پاکمان ،
عاشقت میمانم تا پای جان
.




چشمهایم را بسته ام ، تو نیامدی و من عاشقی دلشکسته ام…

چشمهایم را بسته ام ، تا تو را ببینم
ببینم که در کنارمی ، سرم بر روی شانه هایت است و تو فقط مال منی
حس کنم گرمای وجودت را ، فراموش کنم همه غم های دنیا را

چشمهایم را بسته ام ، تا تو را در آغوش بگیرم ، تا همانجا در کنارت ، برایت بمیرم

شاید تنها در خیالم با تو باشم و همیشه عاشق این خیالات باشم

خیالی که لحظه به لحظه با من است ، همیشه و همه جا در کنار من است ، حسرت شده برایم این خیالات عاشقانه ، از خیال تو حتی یک لحظه هم خواب به چشمانم نیامده
….
همیشه فکرم پیش تو است ، تو که میدانی دلم بدجور گرفتار تو است ، پس کجایی که آرامم کنی؟ خواهشی از قلب بی وفای تو دارم، هوای قلب تنهای مرا هم داشته باش
….
بس که به خیال تو چشمهایم را بستم و به رویاها رفتم،دنیا را فراموش کرده ام ،دنیای من تو شده ای و رویاهایت ، حسرت شده برای یک بار هم، شنیدن صدای نفسهایت
….
دلم در این هوای آلوده دلتنگی ، پر از غبار شده ، مدتی گذشته و هنوز این گرد و غبارها پاک نشده ، هر کسی می آید پیش خود میگوید شاید این دل حراج شده، اما کسی نمیداند که دلم یک عاشق سر به هوا شده

دلی که عاشق است و عشقش در کنارش نیست ، دلی که لحظه به لحظه به خیال آمدن عشقش دیگر محکوم به انتظار نیست
….
چشمهایم را بسته ام ، تو نیامدی و من عاشقی دلشکسته ام


به من رحم کن

باز از تو مینویسم ، از غم دلتنگی ات
مینویسم که دلم هوایت را کرده است ، کاش تو را میدیدم ، به چشمهایت خیره میشدم و با تو درد دل میکردم
.
باز هم مینویسم از عشق ، از احساسی که من نسبت به تو دارم
.
احساسی به لطافت دستهای مهربانت ، به پاکی قلبت و به قشنگی لحظه دیدار
.
حالا که دلتنگم ، حالا که بغض گلویم را گرفته و راهی جز اشک ریختن ندارم ،پس باز هم مینویسم از اشک
.
همان قطره پاکی که از چشمهای خسته ام سرازیر میشود ! قطره ای که از درون آن میتوان یک عالمه محبت و عشق دید
.
قطره ای که درونش دلتنگیست ، غم عاشقیست ، آری همان اشک ، همانی که در لحظه دیدار بر روی گونه هایم دیدی
.
پرسیدی که این چیست ؟ با اینکه میدانستم میدانی اشک است ، اما گفتم که چیزی نیست
.
با دستهای مهربانت اشکهای رو گونه ام را پاک کردی و مرا آرام کردی
.
برای نوشتن لحظه ای اشک ریختن باید صدها بار کاغذ سفید دفترم را پاره پاره کنم، آنگاه که از این احساس زیبا مینویسم چشمهایم شروع به اشک ریختن میکند ، اشکهایی که بر روی صفحه سفید کاغذ میریزد ! اما آیا کسی فهمید که اینها اشک است؟
چرا اشک؟ دلم گرفته است به خدا دلتنگ یارم ! برای یک لحظه نگاه به چشمهایش
.
احساسی را زیباتر از اشک ریختن در لحظه های عاشقی ندیده ام ، اگرچه زیباست اما از درون تلخ تلخ است
.
باز هم مینویسم از اشک ، تا ببینی ، بخوانی و بدانی که طاقت یک لحظه دوری ات را ندارم
.



رازی که همیشه در دلهایمان خواهد ماند

بگو آنچه در دلت است و با گفتنش نیروی عشق در وجودم بیشتر میشود.
بگو آنچه در دلت غوغا کرده و با گفتنش شعله های آتش عشقمان بیشتر میشود
بگو همان کلام مقدس را که با گفتنش دلم به آن سوی رویاهای عشق پر می کشد
.
بگو که این دل دیوانه منتظر شنیدن است و این چشمهای خسته منتظر باریدن
.
چشمان خیست را به چشمان خیسم بدوز ، بگو آنچه در آن قلب مهربانت است
.
بگو که بی صبرانه منتظر شنیدنم ، و عاشقانه منتظر پاسخ دادن به آن
.
با آن قلب عاشقش ، با همان چشمان خیس ، با صدای مهربانش گفت : دوستت دارم
.
من نیز با همان قلب عاشقتر از او ، با چشمانی خیستر ،
با بغض گفتم : من هم خیلی دوستت دارم
.
گفت ، گفتم ، گفتیم و آن لحظه های در کنار او بودن عاشقانه شد
.
بگو آنچه که دلم میخواهد ، بالاتر از دوست داشتن
.
با دستان سردم ، اشکهای روی گونه مهربانش را پاک کردم ، او را در آغوش گرفتم و گفتم : هیچوقت مرا تنها نگذار ، باور کن که بی تو نمیتوانم زنده بمانم
.
او نیز مرا محکم در آغوشش میفشرد و میگفت بدون تو هرگز
!
چه آغوش گرم و مهربانی داشت ، دلم میخواست همیشه در آن آغوش گرم بمانم
.
آن لحظه
  با تمام وجودم احساس کردم برای من است .
او نیز این احساس را داشت ، از شانه های خیسم فهمیدم
.
گفتم با تو هستم ، اگر تو نیز با من باشی ، اگر روزی نباشی ، من نیز در این دنیا نیستم
.
گفت ، با تو می مانم ، اگر تو نیز با من بمانی ، اگر روزی باشم ولی تو نباشی ، من نیز با تو
می آیم هر جا که باشی
.
او میگفت ، من نیز برایش درد دل میکردم
.
درد دل او ، درد دل من بود ، درد دل ما ، یک راز عاشقانه بود

رازی که همیشه در دلهایمان خواهد ماند
.



بر عشق ما وصال عطا بفرما...

رسم ما ایرانیا اینه:

وقتی می خوان کسی رو از  عزا در بیارن، برای او لباس می برن.

...خدایا بعد دو ماه عزاداری...

بر قامت امام عصر ما لباس فرج ...

و بر ما لباس تقوا بپوشان..

و بر عشق ما وصال عطا بفرما...

آمین یا رب العالمین