عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

آدم ِ کتبی

نمی دانم چرا همیشه کتبی ام بهتر از شفاهی بود؟! آدم ِ کتبی که من باشم پای تلفن هیچ حرفی برای گفتن ندارد...حوصله اش سر می رود...موضع ش سکوت است...دل دل می کند هرچه زودتر مکالمه تمام شود...گوشی را بگذارد و برود حرف هایش را بنویسد و بفرستد برای او...برای همان اوی دوست داشتنی ِ پای تلفن...

آدم ِ کتبی که من باشم دنیای مجازی را به آن بیرون ترجیح می دهد، عاشق ِ اس ام اس بازی و ایمیل و چت کردن است...بیست و چهار ساعت شبانه روز آنلاین است....دوست دارد آن لحظات ِ شیرین را ثبت کند، نگه دارد جایی...تا هر وقت که دلش خواست و دلتنگ ِ یار شد به آخرین نوشته رجوع کند و دلش غنج برود...آدم ِ کتبی که من باشم قادر است صد و پنجاه خط، نامه ی فدایت شوم بنویسد بی آنکه حتی یک خط از حرف ها تکراری شود...اما یک "دوستت دارم" ساده را پشت تلفن دریغ می کند...نمی دانم چرا...ما آدم های کتبی؛ از رو در رو حرف زدن بیزاریم...عوض ش تا دلت بخواهد اهل نامه نگاری هستیم...می توانیم سه ساعت ِ تمام چت کنیم و خسته نشویم اما یک خط در میان پاسخ ِ تماس های موبایل مان را با اس ام اس بدهیم... آدم ِ کتبی همیشه در کیف ش کاغذ و خودکار دارد...آدم کتبی، کتبی است دیگر...کاریش نمی شود کرد...

و چه خوب کسی وارد زندگیت شود که هیچوقت لذت خواندن تکست های عاشقانه اش را از تو دریغ نکند !! که بداند ارزش ِ آن اس ام اس "دوستت دارم"، از هزار ساعت مکالمه ی تلفنی بیشتر است برایت



"عشقِ من، جرم مرتکب شده من است"

"و ابلهانه می پندارند که.."

لذتی دارد بی تعادلی این روزها.. همین که شب و روزم یکی شده، همین که دوست دارم خلیج را به چشم هایم بکشم.. و عشق را از آستینم بزنم بیرون.. و هی اعتراف کنم..و با هر اعتراف، هم پای خیابان ها اسپانیولی برقصم..

"عشقِ من، جرم مرتکب شده من است"

ما زندانیم..و زندانی مان عریانی آدمی ست..سلول سلول مان پر است از چوبه دارهای آماده و مرز دیوارهایمان حدی ست که به بی نهایت ها میل می کند.. ما عادت داریم از پشت نقاب هایمان حرف بزنیم، دست تکان دهیم، سر بجنبانیم و به خود، به منیّت مان مرتد شویم.. ما عادت داریم به مدارهای اندیشه هایمان وزنه ای بیاویزیم به سنگینی یک سقف و به سبکی یک احتمال..آری!ما به تقلید، به کفر، به توجیه، به جهل های مدرن عادت داریم. ما حوّاییم و ممنوعه هایمان تفکر و بینش است. و خدایمان مصلحت. ما به هبوط عادت داریم.. ما عادت داریم چایمان را سرد بنوشیم، خامه هایمان را بی عسل لقمه بگیریم. با چشم های باز بخوابیم. با دست هایمان بدویم.. و حول میدان های شهرمان عمریست بی هدف می چرخیم.. این عادت ماست. عادت "ما"ی زیر نقاب هایمان، که تبسم هایمان را جا بگذاریم در عمق مردمک چشمانی که می گرید..



 
ادامه مطلب ...

عشق یا عادت؟

اینکه جدیدا با با عذاب روحی- جسمی که به خودم میدهم دارم زجر می کشم خیلی بده اما دلیلش خیلی بدتره   بعضیا فک می کنن با خیلیام خیلیام فک می کنن با بعضیام قشنگیش اینه که من موندم و تنهایی هام و عاشقانه هامون با خانمم

درود بر عاشقان نه وابستگان!  به تماشا سوگند و به آغاز کلام...

اصل موضوع عشق  در علم امروز و روابط امروزی یه خورده زیر سوال رفته و نمیشه با اون قداست عشق در دوران های گذشته مثل عشق های لیلی و مجنون،شیرین و فرهاد و رومئو ژولیت و ...  مقایسشون کرد، هرچند که این داستان ها هم به اعتقاد من افسانه هایی بیش نیستند اما واقعا" نمیشه به عشق های پاک گذشته ها شک کرد، با پیشرف علوم و تکنولوژی های امروزی دیگه فراقی وجود نداره، به برکت روابط اجتماعی امروزی دیگه هر روز، روز وصاله! و چیزی جز یه عادت و شهوت دوران های نوجوانی و جوانی معمولا" چیزی وجود نداره اما این فرضیه هم گاهی اوغات زیر سوال میره مثلا خیلی پیش اومده که دیدیم یه پسر زیبا و پولدار عاشق یه دختر معمولی میشه و حتی بخاطر نرسیدن به اون دست به خودکشی هم زده؛ پس این عشقه یا عادت و یا دوست داشتن ؟


 
ادامه مطلب ...

عشق پاک

کاش روزی میرسید

تـــوی ایــــن اتـــاقــــ تنــــها

دیگــر غصــہ ے ایــن همـــہ فاصلــــہ را نمی خــــوردمـ

گلــه از تــــــو نــــدارمـ ، شـــایــد خــدا مقــــصر باشـد

مقــــصر باشــد کـہ ایــن عشــــقــ با ایــن فاصلــــہ

اینقــــدر پــــاکــ مـــانــدهـ اســــتـــ ...


واپسین سخن

واپسین سخن این بود که گفت: «خوش به حالِ من که برای تو می‌نویسم»... چیز دیگری می‌ماند برای گفتن یا نگفتن؟


آرزوهایی که بر باد رفت

یکی از خاصیتهای آغوشش این بود که عصر جمعه نداشت! چه بیهوده اختراع شد سم، شکنجه، تیغ، چوبه ی دار و امثال اینها! وقتی یک خاطره می تواند نفست را بند بیاورد زمین گیرت کند تو را به گریه بیندازد خونت را به جوش آورد وتو میدانی از مرگ نمی ترسم فقط حیف است هزار سال بخوابم و خواب تو را نبینم !

خانمم سلام

 تویی که مبدا هر آرامش منی تویی که خدا فرستادت تا همه کس یه یتیم باشی یتیمی که شاید تابحال معنای محبت و آغوش مادر را لمس نکرده محبت پدری را نچشیده و با هر نوع آرامش بیگانه است و این شد که حیف دیدم  امروز از تو به صورت خاص ننویسم

داستان زندگیم را پس از سال ها به نگارش در آوردم زندگی ای پر فراز و نشیب که گویی تنها نقص آن محبت بود و آرامش؛چیزهایی که فقدانش را به وضوح می توان دید و اگر کسی از جنس درد بخواند می تواند به راحتی لمسش کند.رسیدم به دوم دبیرستان که اتفاقاتی افتاد که مجال نداد ادامه اش را به رشته تحریر در بیاورم اما امروز با همه انرژی مثبتی که از پیام محبوبم گرفتم تصمیم بر آن شد که با جهشی از آن دوران تا رسیدن به خانمی از  آشنایی و کرامات خانمم بنویسم.




 
ادامه مطلب ...

پستی که حذف شد

سلام خانومم


خانمم این منم که ملتمس توام نه تو که بخوای از واژه خواهش استفاده کنی.برات چندین ایمیل دادم که بی جواب ماند.خوذتم میدونی که همه ی مطالب من گواه بر حضور تو در تک تک لحظاتمه و امکان ویرایش نیست مگر حذف کامل مطالب.او اینقدر به زندانبان بودنش مشغول است و تو با مصلحت هایت بهش اجازه هر نوع توهین و جسارت را داده ای که به این ها نمی رسد.من هیچگاه از و نامی نبرده ام و حتی با وجود نام مهناز که نام خانم و معشوق بسیاری افراد هم میتواند باشد به کسی جز خانم خود ننوشته ام.فقط بدان که تویی که میتوانی ما رو از این روزها نجات بدی

عذر میخوام که تو اولین روز هفته خاطرت رو مکدر کردم تو مخاطب خاص منی و همه این درد نوشته ها هم تابلویی است برای اعلان نفس کشیدن من تا بدانی هنوز هم در فراقت نفس میکشم و برای وصالت شوق دیدار دارم و جانی ناقبل برای تقدیم کردن برایت دارم که این روزها با وجود این نقصان هایش هم  تنها در راه تو فدا خواهد شد.اون پست رو حذف کردم چون برداشت تو از اون این بود که در بردارنده این بود که مهنازم من رو فراموش کرده و بیادم نیست و... اما خدا و همه مخاطبینی که دنبال می کنند سوگ نوشته هایم را میدانند که من جز اویی ندارم و نخواهم داشت فقط اوست که تنها سرمایه زندگی من است و بس.خانمم گلایه من تو این روزها همان متنی بود که برایم ایمیل کرده بودی که دعا میکنم فراموشم کنی و.... و این بود که قلبم رنجورم که میعادگاه و ماوای تو بود رو لرزاند و شکست حتی با وجود اینکه میدونستم دلیل این دعایت را اما خودت که میدانی تنها کسم نباید حتی ظاهری هم که شده این باشد دعایش.



 

ادامه مطلب ...

ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ !

ﻭﻗﺘﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺑﻮﺩﻡ ﺷﯿﺸﻪ ﺷﯿﺮﻡ ﺭﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺟﺪﺍﺵ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﻮﺩ , ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ...ﺷﮑﺴﺖ .  ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺭو ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻫﻤﺶ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﭼﻮﻥ ﻣﻤﮑﻨﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﯿﻔﺘﻪ ﻭ ﺑﺸﮑﻨﻪ ! ... ﯾﮑﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ , ﺗﻮﺕ ﻓﺮﻧﮕﯽ ﺭﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ , ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﯾﻪ ﺷﺐ  ﺗﻮﺕﻓﺮﻧﮕﯽ ﻫﺎﻣﻮ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺗﺨﺖ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﮐﻪ  ﭘﯿﺶﺧﻮﺩﻡ ﺑﺨﻮﺍﺑﻦ , ﺍﻣﺎ ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ  ﻫﻤﻪﯼ ﺗﻮﺕ ﻓﺮﻧﮕﯿﺎﻡ ﻟﻪ ﺷﺪﻥ . ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﺒﺮﻡ ﺗﻮ ﺗﺨﺖ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﭼﻮﻥﺧﺮﺍﺏ ﻣﯿﺸﻪ....


 
ادامه مطلب ...

بــــــهانه گـــــــیر

بــــــهانه گـــــــیر ،زبــــــــــان نفهم دلـــــــــــم را مـیگویـــــــــم!

آخــــــــر تــــورا از کـــــــجا برایش بـــــــــیاورم



بــه هـــرکــس مـــی گـــویـــمتـــــو

بـــه خـــودش مــیــگـــیــرد. . .!

امـــا نـــمـــی دانــــــد کــــــه

هــیـــچ کــس بـــرای مـن

تـــــــو

نـــمــی شـــود... !

دریای آرامش

سلام دریای آرامش

خانومم همیشه در پی اون بودم که عمری مرحمم باشی و سادگی عشقت و نگاه پر از مهرت پناه خستگیم باشه. میگن جوینده یابنده است، ولی پاهای من خسته است من حتی با همین پاها میرم تا حدّی که جا هست هنوزم در پی ِ اونم، که اشکام و روی گونه ام با اون دستای ِ پرمهرت، پاک کنی و بگی جونم، بگی جونم گریه نکن، من اینجام. بگی تو احساس ِ من و میخوای،من اینجام ، خدایا عشق ِ من پاکه ، درسته که عشق ما از جنس خاکه. عزیزم خیلی دلم برات تنگ شده خیییییییییلییییییییییی،مهنازم دلم خیلی برات تنگ شده،مهناز من،چیکار کنم؟چرا نمیتونم فراموشت کنم تو که دیگه سعی میکنی به من فکر نکنی تو که میخوای منو دوست نداشته باشی و میجنگی با خودت و دلت که از یادت برم، پس چرا من نمیتونم فراموشت کنم؟ مهناز یادته بهت گفتم قول بده که هیچ وقت اذیتم نکنی؟یادته بهت گفتم بهم قول بده که هیچ وقت تنهام نذاری،تو قول دادی ولی به قولت وفا نکردی.مهنازم وقتی دلم برات تنگ میشه چیکار کنم؟ با کی حرف بزنم؟ کی آرومم کنه؟ اصلا به کی میتونم بگم؟مهناز دلم تنگه هیچوقت فکرشو نمیکردم که تنهام بذاری وقتی دلم برات تنگ میشه چیکار کنم؟ چطوری خودمو آروم کنم؟مهنازم میدونی چند وقته ندیدمت؟میدونی چند وقته باهات حرف نزدم؟ای خدا دلم داره میترکه.تو این مدت خیلی اذیت شدم شاید باورت نشه ولی به خدا قسم پیر شدم.خرد شدم.مهنازم کاش الان منو میدیدی؟کاش میفهمیدی که چه حال و روزی دارم.مهناز به خدا چشمام درد گرفته از بس گریه کردم آخه من چیکار کنم؟ ای خدااااااااااااااااااااااااااااا.مهناز خدا هم جوابمو نمیده خدا هم مثل تو منو دوست نداره.



 
ادامه مطلب ...