ای عشق من چه زیباست به خاطر تو زیستن و برای تو ماندن و به پای تو سوختن.
روزی که امید ها و آرزوهای فراوانی از خاطرم می گذشت...
و آنروز که چشمانم با چشمان تو دیدار کرد ، دانستم ، دیر زمانیست که می شناسمت...
روزی که تورا دیدم با خود گفتم که یگانه ی خویش را یافتی پس دیوانه وار عاشقش باش
، عزیز بدارش و تا سرحد مرگ دوستش داشته باش ..... یادم هست آن هنگام که عاشقت شدم
باخود پیمان بستم که دیگر در نگاه هیچ کسی که تمنای مهر و توجه دارد ، نگاهی نکنم
، پیمان بستم که تنها نگاه عاشقم را وقف چشمان زیبا و سیمای دلرُبای تو کنم تا
فردا روزی پشیمان نباشم ... پشیمان نباشم که چرا آنگونه که لایقش بودی دوستت
نداشتم ، پشیمان نباشم که چرا عشقم را ابراز نکردم ، عمل نکردم به آنچه می گویم تا
اثباتی باشد بر حرفهای عاشقانه ام ...
واینک نیز ، همچنان ، بر عهد خود وفادارم و پیمانی دوباره می بندم که خورشید نگاهم
بر هیچ افق دیگری جز وجود تو طلوع نکند و بر هیچ کس جز تونتابد ... عشقم را در
سینه پنهان و قلبم را از هرکس مخفی خواهم کرد تا دور از چشمانت کسی آندو را از من
نگیرد . و اینک بر بُلندای قله ی عشق و صداقت نام تورا فریاد می کنم ،
امیدوارانه نامت را می خوانم و امیدوارم که مرور زمان ذره ای از عشقت در من نکاهد
و گذر ثانیه ها ،افزاینده ی مهر و محبتم به تو باشد . می خواستم زیباترین کلام را
به یاری بگیرم ، تا صمیمانه ترین عشق ها را تقدیمت کنم ، ذهنم یاری نکرد . پنداشتم
که ساده نوشتن چون ساده زیستن زیباست ،
پس ساده و بی تکلف می گویم : دوستت دارم مهنازم