پروفایلم را دیدهای...؟ مانند
خانه ارواح شده است... غباری
سنگین نشسته ، بر روی زوایایش... قسمت پیامهایش ، تار عنکبوت بسته... آواتارم را موش جویده است...کار از
گرد گیری گذشته است... این پروفایلم
نیست...آیینه دلم است...دلم تمام شده...بگذار
تشبیه کنم برایت...مدتهاست ،کوبه دَرِ
دلم را کسی نکوبیده...اپراتور سیم کارتم
،به من پیام میدهد ،تا دلگرم باشم...همیشه پیامی ناخوانده
دارم...لبخندم را سالهاست
موشها خوردهاند...این منم...کالبدی تهی ،از احساس مردهای متحرک...تمام شدهام...تمام...
میدونی... گاهی فکر میکنم بیشتر از سنم
عمر کردم! این حس رو گاهی هممون داریم.وقتی یه خاطره، آرووم از ذهنمون عبور میکنه.نقل یه سال دو سال نیست، من انگار هزار سالِ پیر شدم و
صدها بار مُردم.این تاوان زیادیه برای یبار به دنیا
اومدن!بغلم کن لطفا، مثل مادری که بچش تازه
به دنیا اومده...
"قد هزار سال گریه بدهکارم"
|