ستاره ای خاموشم ، مهتابی بی نورم ، عاشقم ولی یک عاشق تنهایم...منم همان چشمه
گل آلود ، غنچه خشکیده ، بهار برگ ریزان ، با دلی خسته و پریشان....منم همان ساحل
نا آرام ، بی قرار ، چشم انتظار ، انتظار موجی عاشق که به سوی من بیاید و یک ذره از خاک وجودم را با خود در دل دریا ببرد ....من
همان مرد تنهایم که در کوچه پس کوچه های زندگی فریاد میزنم که خدایا من تشنه محبتم!کجاست محبت ؟ همانطور که کویر ، آرزوی
قطره بارانی را دارد ، من نیز ماننده کویر آرزوی
یک ذره محبت را دارم....دلم از بی محبتی سوخته و شکسته است ، نیاز به یک ذره محبت
دارد ،اما کجاست همان یک ذره محبت ؟ترانه ای بی صدایم ، شعری بی قافیه ، پرنده ای
پر بسته ، همانی که در قفس
نشسته! خاموشم و سرد ، مثل
پاییزم و پر از درد ....آری من همان مرد تنهایم که در خیال خودم به عشق بودن یاری به نام تنهایی در کنارم برای خالی
شدن و شکسته شدن بغض در گلویم فریاد
میزنم کجایی محبت؟ کجایی که من آرزویت را دارم!
|