نامه ام به مهنازم - عشق جاودانه ام

سلام به گل مجمدی ام که این روزها بوش بدجوری توی شهر من پیچیده!!!! چطوری؟چی کارا میکنی؟چه خبر اصلا؟

شب من در دیدگان تو بود سیاهی چشمانت رو می نگریستم و تا پیام شب بخیرت که گاه از روی ترس از اینکه دیکه نتونی بهم اس بدی سر شب برام می فرستادی برام شب اتفاق نمی افتاد؛روز در سفیدی چشمان تو بود وقتی به چشمانت نگاه می کردم و برایم صبح معنا نداشت تا نمی رفتی سر کار و اولین کارت بعد از آمدنت پیام صبح بخیر برای من بود تا صبح من هم اتفاق بیفتد و خوب می دانستی که از شب تا صبح بیادت و به فکرت بودم. شب و روز من در چشمان تو بود الان که نیستی باور کن جهانم در ظلمات است.

اگرتمــام ستــاره های آســـمان را بــه شــب من بــیاوری ایــن تاریـــکی,روشـن نخـواهــدشــد...بــــــرای من تنها"چشـــــمـان"توکافیــست...


می دانم که برای من از بسیاری ها و بسیار بسیار گذشتی این ایثارت را دوست داشتم و چه چیز بیشتر از این مرا به وجد می آورد  که بدانم در تمام دنیا یک نفر اینگونه می خواهدم .

وجود نازنینت برای من مثل طلوع خورشید دلگرم کننده بود  من آرزو دارم از صمیم قلب که غروبت را هرگز نبینم این برای یک عاشق بدترین حادثه است  پس برایت آرزوی عمر با عزت و برکت می کنم 

امید دارم که من رو با تمام کم و کاستم به عنوان عزیزت بپذیری من واقعا د و س ت د ا ر م

  میدونی که من همسری تو هستم، این رو خدا و تو و من بدونیم کافیه! بقیه اگه کورن نمی بینن، هیچ اهمیتی نداره!!

مهنازم دوست داشتنت ، تنها کار  عاقلانه ای  است که ...از  دلم بر می آید

بهشت من وجود تو بود.عشقم معنای این دوری چیست من مقصر بودم یا سرنوشت کاش آن روز مرا مادرم  نزایده بود این روزها حوصله هیچکی رو ندارم جواب آرزوهام،انگیزه هام،آینده ام، زنده موندنم و... مرگ نبود... بیخیال می گیم تقدیر نبود خدا نخواست و... اینا رو گذاشتن برا این روزها

تا از بیهودگی وجودم می گم می گن دلیل خلقت،امانت خدا، انسان کامل و... انسان کامل کجاس؟

تازه داشتم احساس زندگی می کردم،چشمام تازه داشتم آرامش پیدا می کردم

(هق هق هق .....)

خورشید بعد از گریه ی آسمان به او سر می زند، اما تو بعد از گریه ی من، به من سر نمیزنی!؟

من فقط زندگی با تو رو دوس داشتم، عشق را دوس داشتم ولی همیشه از این روزها می ترسیدم  برای همین بود که در بهترین لحظاتمون ازت می پرسیدم مهناز مال کیه؟

آری  این چنین است روز و زوزگار کسی که تو اولین و آخرین معشوقش بودی

عاشق که میشوی...مواظب خودت باش شبهای باقیمانده عمرت به این سادگی ها نخواهند گذشت...

دلم تنگ شده برای خودم اون خودی که برای دیگران به داشتن اسطوره یه زندگی آرمانی در آینده معروف و سنگ صبور و یار و یاور دیگران بود همون خودی که کوله میانداخت پشتش و چندین روز توی کوه زندگی میکرد خودی که برای رسیدن به آرمان هایش بارها تلاش میکرد و سقوط میکرد دلم برای خودم که از دیدن طبیعت خدا مست میشد و صدای خدا رو میشنید تنگ شده...

میگی مهم نیستاما وقتی اسمشو می شنوی داغ دلت تازه میشه ! میگی مهم نیستاما تا بهش فکر می کنی ، اشک توی چشمات جمع می شه ! میگی مهم نیستاما در تنهایی همش باهاش حرف می زنی !… میگی مهم نیستاما بعضی وقتا دستت میره رو شمارشکه زنگ بزنی ، نزنی ، بزنی ، نزنی ! میگی مهم نیستاما دلت میخواد بازم بهش فکر کنی میگی مهم نیستاما دلت واسه حرف زدن باهاش لک زده ! میگی مهم نیستاما شبا تا صبح خوابت نمی بره ، با خودت میگی یعنی داره چیکار میکنه ! میگی مهم نیستاما میدونی چقدر  مهمه  ! می دونی خیلی دوسش داری ! میگی مهم نیستبگو مهمه ؛ امانیست !

توی هیچ فیلمی هیچ بازیگری مثل ما  نمی تونند اینقدر عاشقانه به هم حتی نگاه کنند چه برسه به تجربه عاشقانه. یقینا باید گذشت تا بزرگ شد باید ایستاد تا ماند سالهاست در مسیر پایانیم اما خود بی خبریم

وقتی دو قلب برای یکدیگر بتپد،  هیچ فاصله ای دور نیست، هیچ زمانی زیاد نیست و هیچ عشق دیگری نمی تواند آن دو را از هم دور کند.

خانمم تو در دلم مهرت را پروراندی و بدان اینک چنان برایم عزیزی که فقط خدا می داند.  این غروری است که به من دادی و من قلبم را پیشکشت کردم  قلبی که بذر محبتت را کاشت و میوه خوشبختی را برداشت. دوستت دارم  که.. لحظه های زیبایی را برایم خلق کردی لحظه های عاشقانه و دوست داشتنی

گاه که بیش از پیش دلتنگت می شوم گز می کنم این خیابانهایی را که زمانی با خانومم عاشقانه قدم می زدیم تو این مسیر؛گاه لبخند بر لبانم است و گاه گونه هایم خیس. بگذار مردمان بگویند دیوانه شدم

یکی از زیباترین لحظه ها...لحظه ایه که عزیزترین شخصه تو زندگیت...لبخند رو لباشه...و تو میدونی که...دلیل اون لبخندی...

بابام می گفت وقتی یه دختر بخاطر یه پسر اشک میریزه ،یعنی واقعا دوسش داره...اما ....وقتی یه پسر بخاطر یه دختر اشک بریزه ،یعنی دیگه هیچوقت نمیتونه کسیو مثل اون دوست داشته باشه ..

کاری برای پول،پولی برا ادامه درس و شغل،شغلی برای زندگی،زندگی با مهناز اما چی شد؟ این بود تقدیر من؟

تو کاری کردی با قلبم که هر لحظه پریشونم دارم میسوزم و اینجور با تلاشت برای دوری از من نزن آتیش به این جونم

این روزها توی دور و اطراف من، شایدم پسرای هم سن من هیشکی به عشق و عاشق بودنش اعتراف نمیکنه!!! کسی باورش میشد منم یه روز حرفی نزنم، اخه میدونی عزیزکم، جلوی بعضی ها باید ساکت بود!شایدم گفتم، اگر بحثش افتاد اگر پاپیچ من و احساساتم شدن!!!نمیدونم!
به قول خودت دارم گله میکنم، آری گله می کنم، زیرا که تو به مهتاب در رویا مانده ی ما، اهمیت نمیدهی، دستی به سر و رویش نمی کشی، آری دارم گله میکنم، حتی تو دستی به سر و روی غمی که از تو آبستن هستم؛ نمی کشی، گوشت را روی تن من نمی گذاری و با لحنی مادرانه بگویی:"غم من چیکار میکنه اون تو؟" اصلا چرا به من سر نمیزنی نمی پرسی این غم دنیام رو ؟!
آری گله دارم.من که هیچ، حتی آینه ای که هر روز خودت را در آن سیر می کردی هم گله دارد، به من گفت که به او بگو:"دیگر نمی خواهد خودش را در من ببیند؟اگر نیاید خودم را می شکنم!!کم که نیست چند صباحیست صورت مثل ماهش را ندیده ام!"چند صباحی از او مهلت خواستم. به خاطر من قبول کرد که صبر کند. اصلا آن پرستو هم گله دارد، او بسیار ناراحت است، به من گفت که به او بگو:"هر وقت کودکانم از لانه می افتادند به دستانم می دادیشان اما دیگر کسی نیست این کار را بکند، پس من هم به این خانه و حیاط سر نمیزنم!"اصلا چطور تو به آنها کمک می کردی؟تو به من که خیلی وقت است زمین خورده ام هیچ کمکی نکردی، دستم را نگرفتی و بلندم نکردی، مرا به خانه مان نبردی، اصلا وقتی از پیشت می رفتم، به پشت سرت نگاه کردی؟من که همیشه نگاه می کردم. یادت نبود که حواسم همیشه پیش تو بود؟پس چرا وقتی به سفر رفتی به پشت ِ سرت نگاه نکردی؟
آری من گله دارم.حتی تمام قنقل های روستایتان هم گذاشته اند و رفته اند، به شالی ها گفته اند که:"دو عاشق بودند، هر روز به ما سر میزند، مدتی می شود که خبری از هیچ کدامشان نیست، پس ما هم به جای دیگری می رویم ، جایی که عاشقی باشد"اصلا تو به چه حقی رفتی؟اصلا چرا رفتی؟؟؟اصلا حالا که این چنین می کنی، من هم عاشقی باکره برای تو می مانم!!!!!!!!!!!پسرک عذب مقدس می شوم!
اصلا با تمام دنیا لج میکنم، تو اینجا نیستی و من میخواهم خودت جواب مردم را بدهی که چرا این پسرک، برای همیشه ناامید است!!!من نمیدانم جوابشان با خودت!!!!وگرنه این غم به زبان می آید!
اینجا همه غمگینن، اینجا همه ناراحتن، یه بار عاشق تو خوشحال باشه، همه ی دور و اطرافیشهاش باید غمگین باشن!خوب من چی کار کنم، شاد میشم یهو، یهو بی دلیل هم غمیگن، اما این روزها که اصلا غمگین نبودم، اصلا حتی برای تولد تو هم که پا رو همه چی گذاشتم و آمدم برای ساختن زندگی مشترکمان، اصلا غم توی عشق نباید معنی شه یادش بخیر، یادته یکی اومد اینجا و به ما تهمت زد که من  تو رو برای شونه هات میخوام که سرم رو بذارم روشون و گریه کنم، وقتی هم گریه هام و دلداری های تو تموم شد، وقتی به تن ظریت رسیدم،وقتی دامن عفتت رو لکه دار کردم بذارم و برم، چشمم رو روی همه ی عشق بازی ها ببندم و خاطرات اما هیــــــــچی نمی دونست، حتی جواب توهین هایش را هم ندادم، به قول یکی از استادام کسی که تهمت میزنه خودش یه مشکلی داره!!!!!!! دیگه جونم برات بگه که ، داشتم مفاتیح رو به خاطر ماه رجب نگاه می کردم که یه دعایی دیدم که برای این بود کسی هایی مثل جنابعالی به خواب کسایی مثل بنده بیان:)

به آسمان می نگرم، به آسمانی که گویا باران بهاری اش پایانی ندارد. نمی دانم چرا یاد تو می افتم. شاید چون تو به اندازه ی آسمان بزرگی شاید چون در آسمان خانه داری شاید چون باران می آمد و تو با رفتنت چشم هایم را برای همیشه بارانی کردی برای همیشه، چقدر این برای همیشه ها در زندگی ام فراوانند. من برای همیشه منتظر تو ماندم و تو می گی برای همیشه از دنیام رفتی و باز نمی گردی و من برای همیشه به یادت هستم و  مطلب می نویسم و فکر میکنم ... برای همیشه کس دیگری را نمی پذیرم و برای همیشه اسمت که می آید تمام وجودم می لرزد و به دنبال آن شخص می گردم، نمی دانم چرا هربار حس میکنم شاید تو باشی که با معجزه ای بازگشته ای. و من برای همیشه ....آه ... امان از این سخنانی که نمیشود در هیچ واژگانی جایشان داد!:|
"
دلم برات تنگ شده, انگار دیروز اینجا بودی ، خونتون، نمی دونم چطوری، دیدیم همو و کلی خاطره ساختیم...اما باور نکردنیه که بودی، نمی دونم چرا انگار یه روزِ اینطوری توی روزهای گذشته ام بوده و یادم نمیاد چه ساعتی بوده و چه تاریخی!!!!:(" چرا یاااادم نمیاد کجا دستای ما با هم گره خورد چه جوری اولین دیدار دخ داد
تو فروردین بود یا نزدیک اردیبهشت نمیدونم چراااااااا یاااااااااااااااااادم نمیاد

خدایا...دست هایم را زده ام زیر چانه ام  مات و مبهوت نگاهت میکنم طلبکار نیستم فقط ... فقط مشتاقم بدانم ته ته ته قصه چه می کنی با مــــــــن خدایا خیلی خسته ام خیلی

بگذار بگویم  برای زندگی  یکبار دلدادگی کافیست ...