سخنی با مهنازم

سلام عزیزززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززم(به یاد گذشته ای نه چندان دور)

خسته نباشی خانومم

امیدوارم امروز زیاد اذیت نشده باشی و روزهایت برخلاف من به خوبی سپری بشه و اینگونه که حرف های دلم رو گلایه و شکوائیه می پنداری باز آزرده خاطر نباشی

وقتی نظرات عزیزانی که گهگاه برای امید به من یا به واسطه تجارب مشابه سخنی را بیان می کنند و گاهی من را آویزان به تو یا تفاله ای در زندگی شخصیت خطاب می کنند زیاد ناراحت نمی شوم چون کسی که هنوز از ماجرای عشقی که سراسر وجودمون رو تصاحب کرد چیزی نخوانده یا حتی زمانی که به اتمام برسه این داستان نخواهد توانست به طور کامل این موضوع را درک نماید.


دوست دارم فریاد بزنم که پشت نگرانی های من...زنی ایستاده که دیوانه وار دوستش دارم و عاشقشم.

خانم جان نفس هایم به وقفه می افتد؛ در پی نبودنت اینجا،در پس خاموشی این سکوت،در لمس فاصله های بینمان...آری نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست...قلبم از تپش می افتد در حسرت لمس مهربانی و زنانگیت...

مهنازم بارها گفته بودم به خانمم که آیه ذیل بود دلیل رابطه عاشقانه ما نه ارتباطی زودگذر بر پایه هوا و هوس:

وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَاوَجَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ

و باز یکی از آیات (لطف) او آن است که برای شما از جنس خودتان جفتی بیافرید که در کنار او آرامش یافته و با هم انس گیرید و میان شما رأفت و مهربانی برقرار فرمود. در این امر نیز برای مردم با فکرت ادله‏ای از علم و حکمت حق آشکار است

آری گلم نگاهم اما به عقربه هاست،می روند و نفسم میگیرد هنگامی که میبینم نیستی و نفس دارم... عقربه ها اما،می روند و نمی روند؛ رویایم پر از بودنت بود و اما گردش دور عقربه ها حتی رویایم را از یادم برده است...و من اما رویایم را با تو می بینم،تنها با خودت...همه چیز آرام،هردو هستیم؛من برای تو و تو برای خودت...و من اما رویایم را برایت میکنم تا تمام تو را برای خود ببینم...اما تو؛تو تمامت را برای خودت و احساس مرا نیز به دنبالت میخواهی...عشق مغرور من،خودخواهیت هرچقدر هم که باشد وسعتش به پهنای عشق من هم نمی رسد..تا ابد دوستت دارم...

یکمین سال رابطه عاشقانه ما هم سپری شد.امروز 37مین روزیست که از تصمیمم برای آینده مشترکمون می گذره،این روزها حیران وپریشانم، دانشجویی که به واسطه این که از گوسفند بودن گریخته اما گرگ نیز نمی خواست بشود ستاره دار شد کسی که رویاهای بزرگی در سر داشت کسی که لحظه ای از تلاش دست برنداشت حتی زمانی که برای بیان عقیده اش 2سال از تحصیل محروم شد و به جای دانشگاه در دادسرا و... جولان داشت کسی که در عین تمسخر اطرافیان برای هدفش که وصال معشوقش بود گهگاه 3شیفت کار می کرد کسی که تنها پشت و پناهش بعد از خدا تو بودی،.... این روزها به جای منزلی که تو خانمش باشی آواره پارک ها و اماکن مذهبی شده به جای آمادگی برای آزمون ارشد 94 با مرگ دست و پنجه نرم می کند با اتمام پس اندازش روزها بعضا با این که روزه اس به کار ساختمانی می پردازد شب ها به جای استراحت حرف های دلش را می نگارد که بعضا شکوائیه می خوانیش و ....

مهنازم زندگی عاشقانه ای که برایت می خواستم بسازم  همه اش خلاصه می شود در یک کلام "امنیت "؛امنیت می دانی چیست؟  محکم دستش را گرفتن  با دیوانگی هایش زندگی کردن احساسِ زنانه اش را فهمیدن  قدر اشک هاش رو دونستن امنیت یعنی  دستت را که می گیرد صورتت را که می بوسد  بداند ناب تر از دست هایِ تو دستی نیست  بداند  ماندی تر از نگاهِ تو چشمی نیست  بداند  برایِ بوسه هایش مرز نمی گذاری  برایِ خنده هایش می خندی  برایِ گریه هایش شانه می شوی  بداند برایِ راست گفتن مستی نمی خواهی بداند برایِ لحظه هایِ تنهاییت سیگار نمی خواهی بداند که می دانی برایش بالاترین رستوران شاید در پایین ترین نقطه ی شهر باشد اصلا هرکجایِ شهر. اگر تو باشی همه جا لوکس ترین جایِ ممکن می شود اینکه وقتی سر بر سینه ات گذاشته است فراموش نکنی"مردها گریه نمی کن" اینکه بدانی عاشقانه به تو به مرد ترین مرد دنیا بعد از پدرش فکر می کند بدانی که برایش تکراری نیستی تکرار شدنی ای بدانی که بودنت یعنی بودنش و بدانی که عاشقانه می پرستدت

عزیزم می ترسم او  نه خودت را که دوست داشتنت را از من بگیرد .