در حسرت فرزند

مدتیست که روی ماه تو را ندیده ام ، دلم برایت تنگ است در این مدت تنها از دلم شکایت شنیده ام.
دلم بهانه ی تو را میگیرد ، تو را میخواهد ، و تنها نیازش دیدن دوباره ی تو است
.
کاش فرا رسد لحظه دیدار ، خسته شدم از این انتظار ، چگونه آرام کنم این دل بیقرار؟
دلم تو را میخواهد ، دلم برایت تنگ شده ، چشمهایم ، چشم انتظار دیدن تو هستند
.
میدانم تو نیز دلتنگ منی ، بیقراری ، چشم انتظاری ، عزیزم باز هم منتظر بمان
.
این انتظار شیرین است ، پایانش لحظه ی به تو رسیدن است ، تو را میگیرم در آغوشم تا رها شود غم دلتنگی و انتظار
 .
عزیزم تو که تنها نیاز منی ، دلتنگ نباش ، ای تو که همیشه در قلب منی
.
میگذرد این لحظه ها ، بهار زندگی در راه است ، پایان میرسد فصل سرد انتظار
.
میدانی که چقدر دلم برای چشمان قشنگت تنگ شده است؟
میدانی که مدتهاست در حسرت یک لحظه گرفتن دستهای گرمت نشسته ام؟
هنوز باور ندارم که دوباره میخواهم تو را در آغوش بفشارم ، هنوز باور ندارم میخواهم دوباره تو را ببینم
 .
هنوز باور ندارم به تنها آرزویم که دیدن تو است میرسم
 .
فدای آن چشمهای قشنگت که به انتظار من نشسته
.