واژه هایی برای نگفتن

(عزیز دل من) مهربانم،امشب با چشم هایت حرف دارم...امشب حرف های دلم را سطر به سطر برایت میخوانم...مهربانم ، نمیدانم تو را به اندازه نفسم دوست دارم یا نفسم را به اندازه تو؟ فقط میدانم زندگیم تکرار دوست داشتن توست...وقتیکه کسی را واقعا دوست داری ؛ یک دوست داشتن واقعی،بدون دروغ ،بدون غرور، بدون ریا می تـــــــوانی با او خود خودت باشی می توانی دردهایت را هر چقدر ناچیز...بی خجالت با او در میان بگذاری. وقتیکه کسی را با تمام وجودت دوست بداری... آغوشش جایگاه آرامی خواهد بود... تا خستگی ات را با او به فراموشی بسپاری. هر وقت دوست داری در آغوشش بگیری...بی هر مناسبتی بوسه بارانش کنی،شانه هایش رابا بی سروسامانی ات سهیم کنی...اشکهایت رابا نوک انگشتانش محو...عزیزترینم...مهربانم ...می خواهم برای تو که بهترینی...بهترین دوستی باشم که تاکنون داشته ای،می خواهم گوشِ جان به سخنانت بسپارم..حتی اگردرمشکلات خود غرق شده باشم،می خواهم رفیق و یارت باشم،خواه توانش را داشته باشم، یاخواه نداشته باشم؟می خواهم به گونه ای با تو رفتار کنم که گویی اولین روز تولد توست.نه آن روز خاصتمام روزهای سال به حرفهایت گوش خواهم داد.در کنارت می مانم.همیشه از دور مراقبت خواهم بود.در مبارزه با زندگی ،برایت دعا می کنم...می خواهم برایت بهترین مونس و همدمی باشم که تا کنون داشته ای...امروز، فردا و فرداهای دیگرتا آخرین لحظه حیاتم.می پرسی چرا ؟!..زیرا تو نیز معجزه ی زندگی من بوده ای و هستی...معجزه ای که خداوند لطف وجودت را به من داده است.مهربانم ای خوبِ من از با تو بودن دل برایم آشیانه ای ساخته...که هیچگاه بی تو بودن را باور ندارم و باز در پایان حرفهایـــم... نمیدانم تو نیز همین حس را داری یا؟؟؟؟گــــــاهی...در زندگی هرکس بعضی هایی وجود دارند که...یک جور خاص دوست داشتنی و دلنشینن اند...انگار خدا جور دیگر آفریده شان...اصلا نمی توان که دوستشان نداشت اسم این را عشق نمی گذارم،شاید یک دوست داشتن عجیب است.من اسمش را (عزیز دل کسی بودن میگذارم) و تو عزیز دل من هستی (عزیز دل من ...) دوستت دارم ...نمیدانم این همان عشق هست یا نه..ولی میدانم زندگیم به وجود تو گره خورده هست...و بی تو نفس زندگیم میگیرد...ساده و بی ریا میگویم دوستت دارم...یک دوست داشتن واقعی شاید عــشــق همین باشد...شـــــــــــــــــاید...