چرا آسمان تنها در زمستان بیشتر می گرید،و از گریه هایش سیل به پا می کند؟

میان سکوت و آسمان و زمین ، دلهره ای بودخیلی وقت بود آسمان گریه نمی کرد، طوفان غوغا نمی کرد!خیلی وقت بود، چشمها گریه نمی کرد، آسمان ناله نمی کرد!در پشت سکوت سنگین آسمان رازی بود.
آسمان نمی خواست رازش را فاش کند! درد و دل داشت در دلش که نمی خواست خالی اش کند. به فکر فرو رفتم
چرا آسمان تنها زمستان که فرا رسد درد و دلهایش را بیرون می ریزد؟ چرا آسمان تنها در زمستان بیشتر می گرید،و از گریه هایش سیل به پا می کند.
آسمان نیاز به درد و دل دارد، همزبانش ابرهای سیاه هستند، دلدارش بادهای خزان هستند
آسمان نیاز به دلدار دارداما ابرها به خواب رفته اند
آسمان وقتی دلگیر می شود ابری می شود
آسمان وقتی دلگیر می شود تنها می گرید.فریاد می زند اما صحبت نمی کند!
صدای رعدش همان فریاد بی صداست! همان ناله آشناست
!
دلم می خواهد زمستان فرا رسد تا باز هم آسمان دلش را خالی کند

دلم می خواهد به گریه های آسمان نگاه بیندازم و من هم مثل آسمان گریه کنم
می خواهم حالا که همزبانی ندارم مثل آسمان باشم
آسمان زمانی که آبی است ، آرام است
اما زمانی که ابری است گریان است!
آسمان منتظر زمستان است، منتظر ابرهای سیاه سر گردان است
!
آسمان منتظر طوفان است، طوفان خشمگین بی قرار است
!
آسمان نیاز به محبت دارد ، آسمان نیاز به همدل دارد
!
پس همزبان آسمان چه کسی باشد.؟
خورشید که می آید غروب زود غروب می کند ، ماه و ستاره و کهکشان هم که می آید زود طلوع دارد ! ابرها که می آیند زودگذرند و آسمان را شکنجه می دهند و می روند
!
پس چه کسی همزبان آسمان باشد؟
.
چه کسی همراز آسمان باشد
آسمان رازش را درونش نگه داشته چون نه همزبانی دارد !، و نه همدلی!پس همان گریه بهتر است!…
چون هر چه همزبان و همصحبت با او باشند یکرنگ نیستند و خیلی زود آسمان آبی را تنها می گذارند
!ابرها می روند ، خورشید ، ستاره ، ماه و نیز خیلی زود می روند!

شما بگویید همزبان آسمان کیست؟