تو نیز باور کن این عشق جاودانه را...

اینکه در قلبمی ، باور کرده ام که تا ابد مال منی ، حتی اگر نباشی ، حتی اگر مرا نخواهی.تو نمیدانی وسعت عشقم را ، چگونه آهسته بگویم وقتی نمیشنوی صدای فریادم را... لحظه های نبودنت تصویریست از یک شب بی ستاره ،از آن شبهایی که بی قرارتر از دلم دلی بی تاب نیست ،بدان قدر دلی را که مثل آن در پی عشقش نیست! تو نمیدانی به خاطرت با گذر زمان از همه دنیا میگذرم ،تا برسد به لحظه ای که دیگر هیچ فرصتی برای در کنار تو بودن نمانده باشد ،آنگاه عشقت را با خودم به آن دنیا خواهم برد ،تا به ساکنان آن دنیا نیز ثابت کنم که بدجور عاشقت هستم...تمام وجودم به تو وابسته است ، بودنم به بودنت بسته است ،نشکن دلم را که این دل خسته است!منی که اینجا زانو به بغل گرفته ام ،آرزوی در آغوش کشیدن تو را دارم ،منی که تنها تو را دارم...چشمانم را میبندم و تو را در کنارم تصور میکنم ، ای کاش رویا نبود ،ای کاش دلم اینک در این لحظه ی پر از دلتنگی تنها نبود...انگار از همان آغاز ،آغاز من بوده ای ، نفسهای عشق را به من داده ای،تا از تو به عشق برسم، تا از عشق دوباره به تو برسم...اینکه تو را در قلبم احساس میکنم ، اینکه عشقم هستی به داشتنت افتخار میکنم ،همین برایم زیباست ، دنیا را بی خیال ، تمام زیبایی ها در وجود تو پیداست!نگیر از قلبم بودنت را که قلبم از تپش می افتد ،نگیر از من گرمی دستانت را که وجودم یخ میزنداینکه در قلبمی ، باور کرده ام که تو جزئی از وجودمی،تو نیز باور کن این عشق جاودانه را...