گفتی دوستت دارم و دلم لرزید گفتم
به عشق تو زنده هستم و دلت راز دلم را فهمید گفتی مال توام ، گفتم بدجور گرفتار توام بگو از احساست تا بگویم از لحظه های
عاشقی مان بگو از حال و
هوای قلبت تا بگویم از خاطره های شیرینمان گفتی همیشه به یاد توام ، گفتم هنوز هم خیره به عکسهای
توام گفتی سحر شده و هنوز به عشقت بیدارم ، گفتم از سر شب تا حالا از دلتنگی ات
بیمارم بگو از آن حرفهای
عاشقانه ات تا بگویم که آرامم ، تا
بگویم به هوای بودنت است خوشحالم گفتی
نفسهایم عطر حضور تو را میدهد ، گفتم
که قلبم به عشق در کنار تو بودن همچنان میتپد گفتم یار توام ، همیشه و همه جا در کنار توام ، گفتی یاد توام ، اگر هم نباشی باز هم
درگیر انتظار به تو رسیدنم گفتی
می آیم فردا ، گفتم میمیرم تا فردا ، طاقت
ندارم حالا بیا در کنارم ، من آن آغوش گرمت را میخواهم .... تو را تا ابد اینجا میخواهم ، که همیشه بمانی ، همیشه همینجا دستان مرا بخواهی که بگیری دستانم را ، بفشاری هر دوی آن
را ، بگویی همیشه میمانی ، هیچگاه غزل رفتن را
نمیخوانی گفتی دوستت دارم
و دلم لرزید ، چشمانم جز قطره
های اشک در چشمانت چیزی را ندید، هیچکس
جز من و تو این راز عاشقانه را نفهمید! چه کهکشان
زیباییست راه نگاه تو ، چه زیباست این دنیای عاشقانه ی تو ، چه خوشبختم از اینکه تو را دارم .... اینبار هم تو
گفتی دوستم داری و دو تا به نفع تو ، دلم
دیوانه شده از دست محبتهای تو!
|