دنبال بهانه بودم گریه کنم

دارم از تنهایی می پوسم و می میرم...شاید سرنوشت من اینه که همیشه با یه دنیا آه و حسرت در چرخش و نفس کشیدن باشم.دنبال بهانه بودم گریه کنم...چشمامو سرزنش نکن و سعی نکن جلوشون رو بگیری...بهانه باز هم پیدا شد...اونم خودت هستی...نمیدونم از خوبی هات بگم یا زمانهایی که مثل این روزها داری با دریغ کردن خودت از کسی که عشق اولش تویی و تنها امیدش و خانومش مهنازه. اقتدا به تو دارم وقتی اذان عشق سر میدی...نمازم بی قنوت و بی رکوع و تنها سجده بر آغوش تو دارد.سلامم را بر حریر خوابت بکش...بر اون چشمایی که در آغوشم به انها ذل میزدم. قلم نوشتم ساکته وقتی که چشمام با اشکاشون تورو برام میکشن و هر لحظه دلخوشیم شده توهم خیالت.

دنبال بهانه بودم گریه کنم