گل اطمینان را تو به من هدیه کن

روزها از پِیِ هم میگذرد و منِ خسته دلِ بشکسته.. زیر بارِ غم تنهایی و عشق.. در کنار رفقا می میرم.. کاشکی میدانست.. که دلم عقده به زلفِ خمِ یارم دارد.. کاشکی میدانست..که نفس در قفسِ سینه من.. به امیدِ دمِ زیبای وصال می رود.. می آید.. به دلم میگفتم کاش میدانستی.. که چه در فکر و خیال یارم می گذرد.. اندکی ساکت ماند !در جوابم او گفت لذت عشق به این است ندانی که چه در سر دارد... عمق حرفش به دلم زد ریشه.. ناگهان از قفس سینه برآمد فریاد.. دوستم داشته باش.. من به آن می ارزم که به من تکیه کنی.. گل اطمینان را تو به من هدیه کنی.."