عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

درد دلی به وسعت یک سال بی خبری

سلام؛ شبهای قدر و احیاءی به بلندای انتظار،فرای توهین ها،بی محلی ها و تهمت ها

رابطه ای عاشقانه فرای دوستی های مرسوم

واژه دوست از عشق هم گاهی والاتر می ره و این پارادوکس بین ادعای دوست داشتن و طرد کردن و از بین بردن خطوط ارتباطیه

فرار از شنیدن پاسخ ها و اندکی تامل از این همه صبر و اصرار و موندن بر قسم ابالفضلی که دادی و در مخیله ات هم نمیگنجید هر کور سوی امیدی برای دیدن دوباره ات و وصال همیشگیت را با هزاران امید دنبال خواهم کرد عین بلاگ هایی که یکی پس از دیگری از دسترس خارج می شوند.

بد نیست تعرفی از دوست داشتن داشته باشم تا بدانی جایگاهی داری فرای ی معشوق

دوستی با بعضی آدم ها مثل نوشیدن چای کیسه‌ ای ست. هول هولکی و دم دستی، برای رفع تکلیف، اما خستگی‌ات را رفع نمی‌کنند. دل آدم را باز نمی‌کند. خاطره نمی‌شود!

دوستی با بعضی آدمها مثل خوردن چای خارجی است، پر از رنگ و بو. این دوستی‌ها جان می دهند برای خاطره‌های دمِ دستی.. این چای خارجی را می‌ریزی در فنجان، می‌نشینی با شکلات فندقی می‌خوری و فکر می‌کنی خوشحال‌ترین آدم روی زمینی. فقط نمی‌دانی چرا باقی چای که مانده در فنجان بعد از یکی دو ساعت می‌شود رنگ قیر... سیاه..

دوستی با بعضی آدم‌ها مثل نوشیدن چای سرگل لاهیجان است. باید نرم دم بکشد، باید انتظارش را بکشی، باید برای عطر و رنگش منتظر بمانی، باید صبر کنی آرام باشی و مقدماتش را فراهم کنی، باید آن را بریزی در یک استکان کوچک کمر باریک خوب نگاهش کنی...عطر ملایمش را احساس کنی و آهسته، جرعه جرعه بنوشی‌اش و زندگی کنی

...

پی نوشت: هر بلایی که سرم آوردی و میاری باعث نشده و نمیشه که احساسم نسبت بهت اندکی تغییر کنه

نظرات 1 + ارسال نظر
مهتاب یکشنبه 4 تیر 1396 ساعت 17:54

ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺣﮑﻤﺖ ﻗﺪﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﺮ ﻣﯿﺪﺍﺭﯼ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﮐﻦ
ﺗﺎ ﺩﺭﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺴﻮﯾﻢ ﻣﯽ ﮔﺸﺎﯾﯽ ، ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻪ ﻧﺒﻨﺪﻡ
ﻭ ﺩﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﯾﻢ ﻣﯿﺒﻨﺪﯼ ، ﺑﻪ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻧﮕﺸﺎﯾﻢ . . .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد