عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

من هیچکسش هستم..

محبوب من از دوست داشتنم می ترسد از داشتنم می ترسد از نداشتنم هم می ترسد  با اینهمه اما مبادا گمان کنید زن شجاعی نیست وطنش بودم اگر بخاطر من می جنگید و مادرش اگر به خاطر من جان ... من اما هیچکسش نیستم من  هیچکسش هستم.. به حرفهایم گوش کن؛ به اندازه یِ لیوانی چای شاید به دلت نشست؛ درست مانند طعم چایِ دلخواهت... یک صندلی نزدیکتر به تو نشستن؛ چند قدم بیشتر با تو راه رفتن؛خوشبختی؛ کوچکترین لحظه‌های حضورِ توست...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد