عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

برای تو که برات بی ارزش ترین شدم برات

حرف های کوچکی در زندگی هست

که حسرت های بزرگی بر دلت می گذارند،

جملات ساده ای در زندگی هست، که آرزوی دوباره شنیدنشان،

که حسرتِ یک بار دیگر تکرار شدنشان

اشکت را در می آورد.

دلت می خواهد بشنوی شان، از زبانِ همان کس که میخواهی، بشنوی شان...

اما آن کس نیست که دوباره برایت بگوید:

"صبح بخیر عزیزم"

بگوید : "کجایی؟ چرا دیر کردی؟"

بگوید : "بخور، غذایت سرد شد! "

یا اینکه بگوید : "این رنگی بهم می آید؟!"

حرف های ساده ای هست که آرزوهای بزرگت میشوند.

دوس داری یک بارِ دیگر، فقط یک بارِ دیگر بگوید:

"تابستان برویم سفر؟"

"صدای تلویزیون را کم کن"

بگوید: "با خودت سبزی بیاور"

بگوید: "نان هم فراموش نکنی"

"گلدان ها را آب بده"

بگوید: "راستی امروز کمی دیرتر برمیگردم، گفتم نگران نشوی"

خیلی حرف های ساده را دیگر نمی شنوی،

و حسرت دوباره شنیدن شان، جانت را می گیرد.

دلت می خواهد

در عمق خواب باشی،

نصفه شب با آرنج به پهلویت بزند

و با صدای گرفته بگوید:

"یک لیوان آب برایم میاوری؟"

نظرات 1 + ارسال نظر
Roniya چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 04:13

عالی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد