عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

تو را نمی دانم، اما من دلم روشن است

دوست داشتنت را از سالی به سال دیگری جابه‌جا می‌کنم انگار دانش‌آموز مشق‌اش را در دفتری تازه پاکنویس می‌کند جابه‌جا می‌کنم صدای تو،عطرتو،نامه‌های تو و شماره‌ی تلفن تو و پیامهای تو می آویزمشان به کمد سال جدید اقامت دائمی در قلبم را به تو میدهم...

تو را نمی دانم، اما من دلم روشن است به تمام اتفاقات خوب در راه مانده، به تمام روزهای شیرین نیامده، به لبخندی که یک روز بر لبمان می نشیند،به اجابت شدن دعاهایمان،به برآورده شدن آرزوهایمان،به محو شدن غمهای دیرینه مان.من دلم روشن است.یک روز کسی از راه می رسد،پای حرفهایش می ایستد و دیگر ترس از دست دادنش را به دلهایمان راه نخواهیم داد.روزی از راه می رسد و ما برای یک روز هم که شده آنچنان که باید، زندگی می کنیم. آری،من دلم روشن است...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد