عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

این سوی زندگی من و تو هستیم و آن سوی دیگر سرنوشت

 این سوی زندگی من و تو هستیم و آن سوی  دیگر سرنوشت!این سو دستها در دست هم است و آن سو عاقبت این عشق! به راستی آخر این داستان چگونه است ؟ تلخ یا شیرین؟ سهم من و تو جدایی است یا برابر است با تولد زندگی مان؟چه زیباست لحظه ای که من به سهم خویش رسیده باشم و تو نیز به آرزوی خود! چه زیباست لحظه ای که سرنوشت با دسته گلی سرخ به استقبال ما خواهد آمد !چه تلخ است لحظه جدایی ما و چه غم انگیز است لحظه خداحافظی ما! این سوی زندگی ما در تب و تاب یک دیدار می باشیم ...و آن سوی زندگی  یک علامت سوال در آخر قصه من و تو دیده می شود! آیا ما به هم میرسیم یا نمیرسیم؟ سرانجام این داستان به کجا ختم خواهد شد؟ ای سرنوشت تودیگر سر به سر این دل بی طاقت ما نگذار و بگذار بعد از این همه غم و غصه و اینهمه انتظار به آنچه که میخواهیم برسیم و عاقبت همدیگر را در آغوش خود بفشاریم! این سوی زندگی دو چشم خیس است و یک دنیا آرزو در دل ،آن سوی زندگی یک سرنوشت است و یک عالم بی خیالی! ما را رها کن از این انتظار تلخ ای سرنوشت! این داستان عاشقی مان را میتوان در قصه ها نوشت ...داستانی برای عاشقان ، برای انان که میخواهند عشق را تجربه کنند... و بدانند یک عاشق چرا مجنون است و یک معشوق را گریان است! آری سرنوشت آنها همین است !!! غم و غصه در لحظه های عاشقی و آخر سر یا خوشحالی یا گریه و زاری!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد