عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

الهی به امید تو .....

راهی که باید صبر کرد باید انتظار کشید تا به پایان آن رسید از آغاز زندگی ام تنهایی در این راه به زندگی ام ادامه می دادم ، تنهایی بدون هیچ یار و یاوریآنگاه در بین راه فرشته ای را دیدم که عاشق آن شدمدیگر تنها نبودم دیگر احساس تنهایی نمی کردم چون هم یاری داشتم و هم یاوری غم و غصه های  عاشقی به سراغم آمد همچنان او همسفرم ماند بدون او دیگر نمی توانستم به آن راه پر پیچ و خم زندگی ادامه بدهم دستهای گرمش را گرفتم و با او عهد بستم که تا پایان راه زندگی با او باشماو همسفرم شد ، همسفری که هیچگاه از او جدا نخواهم شد بیا و تا آخر راه با من باش ای همسفر عشقبیا و از سختی ها و از حادثه های زندگی در این راه سبقت بگیریم بیا و با همین پاهای پر توانمان تا آخر راه بدون توقف حرکت کنیمتنها باید به پایان راه نگاه کنیم و هدف ما بهم رسیدنمان باشدپایان این راه مرگ است ، یا با بهم رسیدنمان یا بدون اینکه بهم برسیم…!بیا ای همسفر عشق ما آنهایی باشیم که بهم میرسیم و بعد  از دنیا وداع میگوییمسفر پر از حادثه ای در پیش داریم ، سفری که شاید ما را از هم جدا کندما مسافران  شهر عشق هستیم ، مقصدمان شهر عشق استشهر عشق گلباران خواهد شد اگر ما به آنجا برسیمهمه ساکنان شهر عشق منتظر ما می باشند...و با  دسته گلهای زیبا و نگاه های پر از امید به استقبال ما خواهند آمدای همسفر عشق در این سفر پر  حادثه دستت را از من جدا نکن... با یکرنگی  و یکدلی و صداقت به راهت ادامه بده ...توکل به خدا کن تا با کمک خداوند  به سلامت به شهر عشق  برسیم تا در آنجا  بتوانیم همدیگر را در آغوش هم بگیریم الهی به امید تو ....



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد