عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

بزرگترین درس هستی جز این دو حرف نیست

سوگند به شبنمهایی که پیش از بیدار شدن خورشید به دنیا می ایند و به گلهایی که خوشبوتر از همه ی خاطره های زمین هستند،از عشق گفتن و نوشتن آسان نیست.عشق کوچه ایست که آهنگ اشتیاق قلبها را در آن میتوان شنید.عشق افقی است آبی که نگاه بارانی عاشقان به آن دوخته شده است.عشق نفسهای کودکی شادمان است که از غصه های ریز و درشت عالم چیزی نمیداند.تو از عشق چه میدانی؟اولین بار عشق را در کجا دیدی؟چه وقت با او حرف زدی؟چه کسی به تو گفت عشق چه رنگی است؟عشق گاهی به رنگ آسمان است و گاهی به رنگ پرهای پرستویی که به دنبال آشیان میگردد و گاهی دیگر به رنگ آرزوهایی که در قلبهامان پنهان کرده ایم.من از عشق وضو میسازم.من با عشق نماز میخوانم.من در عشق غرق میشوم.من بی عشق در کنج قفسی که میله هایش از حسرت است میپوسم.من بی عشق میمیرم.با عشق میتوان حرف زد.با عشق میتوان راه رفت.با عشق میتوان گریه کرد.با عشق میتوان همه ی دیوارها را برداشت و به جای آن پنجره کاشت.سوگند به چشمهای تو که همیشه بیدارند،بزرگترین درس هستی جز این دو حرف نیست:بی عشق نمیتوان زیست....


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد