عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

با لبان آتشین در انتظار بوسه ای کنار تو نشسته ام ...

هنوز چشم به راه هنوز منتظر... در کنار پنجره ی خانه ی گلی مان نشسته ام ...برای دیدن دوباره ی تو بر لب طاقچه ای نشسته ام... برای آمدن آن دقایقی که باز هم تو از سفر رسیده ای و دستان  عاشقت را به سوی من دراز میکنی ... برای آن دقایقی که پرندگان پاییز  خبره آمدنت رابا رنگهای زرد و سرخ ابراز میکنند ... برای آن دقایقی ... که از سفر آمده ای و من دوباره رنگ چشمان عاشقت را به یاد و خاطرم میسپارم ... برای آن دقایقی ... که با لبان آتشین در انتظار بوسه ای کنار تو نشسته ام ... برای آن دقایقی که لحظه لحظه هایم درکنار تو عاشقانه میگذرد ... نشته ام خسته از فریاد بی صدای نام تو...نشته ام وچشمان  خسته ام را به     جاده  ای  منتهی به قلبم دوخته ام تا دوباره شاید دو پای خسته برای دیدن و دل سپردن به من در این جاده ی خاکی با امید قدم بردارد و صدا کند ای ماهی من در کدام رودخانه خانه داری...؟و من او را با تمنا به خانه ی قلب خویش دعوت خواهم کرد ........ منم آن ماهی  که سالهاست چشم به راه و منتظر مسافری  هستم...منتظر ندایی که مرا با عشق صدا کند



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد