عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

یک دوست داشتن واقعی،بدون دروغ ،بدون غرور، بدون ریا

(عزیز دل من) مهربانم،امشب با چشم هایت حرف دارم...امشب حرف های دلم را سطر به سطر برایت میخوانم...مهربانم ، نمیدانم تو را به اندازه نفسم دوست دارم یا نفسم را به اندازه تو؟ فقط میدانم زندگیم تکرار دوست داشتن توست...وقتیکه کسی را واقعا دوست داری ؛ یک دوست داشتن واقعی،بدون دروغ ،بدون غرور، بدون ریا می تـــــــوانی با او خود خودت باشی می توانی دردهایت را هر چقدر ناچیز...بی خجالت با او در میان بگذاری. وقتیکه کسی را با تمام وجودت دوست بداری... آغوشش جایگاه آرامی خواهد بود... تا خستگی ات را با او به فراموشی بسپاری. هر وقت دوست داری در آغوشش بگیری...بی هر مناسبتی بوسه بارانش کنی،شانه هایش رابا بی سروسامانی ات سهیم کنی...اشکهایت رابا نوک انگشتانش محو...عزیزترینم...مهربانم ...می خواهم برای تو که بهترینی...بهترین دوستی باشم که تاکنون داشته ای،می خواهم گوشِ جان به سخنانت بسپارم..حتی اگردرمشکلات خود غرق شده باشم،می خواهم رفیق و یارت باشم،خواه توانش را داشته باشم، یاخواه نداشته باشم؟می خواهم به گونه ای با تو رفتار کنم که گویی اولین روز تولد توست.نه آن روز خاصتمام روزهای سال به حرفهایت گوش خواهم داد.در کنارت می مانم.همیشه از دور مراقبت خواهم بود.در مبارزه با زندگی ،برایت دعا می کنم...می خواهم برایت بهترین مونس و همدمی باشم که تا کنون داشته ای...امروز، فردا و فرداهای دیگرتا آخرین لحظه حیاتم.می پرسی چرا ؟!..زیرا تو نیز معجزه ی زندگی من بوده ای و هستی...معجزه ای که خداوند لطف وجودت را به من داده است.مهربانم ای خوبِ من از با تو بودن دل برایم آشیانه ای ساخته...که هیچگاه بی تو بودن را باور ندارم و باز در پایان حرفهایـــم... نمیدانم تو نیز همین حس را داری یا؟؟؟؟گــــــاهی...در زندگی هرکس بعضی هایی وجود دارند که...یک جور خاص دوست داشتنی و دلنشینن اند...انگار خدا جور دیگر آفریده شان...اصلا نمی توان که دوستشان نداشت اسم این را عشق نمی گذارم،شاید یک دوست داشتن عجیب است.من اسمش را (عزیز دل کسی بودن میگذارم) و تو عزیز دل من هستی (عزیز دل من ...) دوستت دارم ...نمیدانم این همان عشق هست یا نه..ولی میدانم زندگیم به وجود تو گره خورده هست...و بی تو نفس زندگیم میگیرد...ساده و بی ریا میگویم دوستت دارم...یک دوست داشتن واقعی شاید عــشــق همین باشد...شـــــــــــــــــاید...


با هم در کنار هم

وقتی تو مال منی ، وقتی در لحظه های دلتنگی در کنارمی ، دیگر چه آرزویی داشته باشم از خدا

وقتی عاشقانه مرا میخواهی ،همیشه و همه جا هوای مرا داری ، دیگر چه  بخواهم از این دنیا

من در این دنیا هستم و تو در کنارم ،این همه عشق است در برابر چشمانم...

وقتی  گلی مثل تو در باغچه دلم شکفته ،یک گلستان است که در دلم نهفته و اینجاست که عطر حضورت همان هوای نفسهای من است ، و با این نفسهاست که عاشق مانده ام ، عاشق تو ..

تو مال منی و من از همه کس بی نیاز مانده ام

وقتی در لحظه های خواستنت تو را در کنار خودم دارم ، تویی که همیشه در قلبمی و میتپی برای عشقمان

تو در خانه عشقمی و من تکیه گاهت ، عشق من  خیلی میخواهمت...

 این تو بودی که به من عشق دادی ، نفس دادی ،این تو بودی که معنای زندگی را به من یاد دادی،این تو بودی که با محبتهایت بی دریغت مرا عاشق کردی ، مهربانی هایت مرا اسیر دلت کرد... باور میکنی

این تو بودی که مرا به اوج بردی ،دستانم گرفتی و مرا تا آنجا که هر دویمان آرزو داشتیم بردی

وقتی یکی مثل تو را دارم ،همیشه شاد میمانم

ما هر دو از همه چیز گذشتیم تا رسیدیم به هم ، و میگذریم تا برسیم به قله عشق با هم...

با هم در کنار هم ، مثل همیشه ، همیشه عاشق هم!

خیلی دوست دارم عشق من...


تو مال منی و من از همه کس بی نیاز مانده ام

وقتی تو مال منی ، وقتی در لحظه های دلتنگی در کنارمی ، دیگر چه آرزویی داشته باشم از خدا

وقتی عاشقانه مرا میخواهی ،همیشه و همه جا هوای مرا داری ، دیگر چه  بخواهم از این دنیا

من در این دنیا هستم و تو در کنارم ،این همه عشق است در برابر چشمانم...

وقتی  گلی مثل تو در باغچه دلم شکفته ،یک گلستان است که در دلم نهفته و اینجاست که عطر حضورت همان هوای نفسهای من است ، و با این نفسهاست که عاشق مانده ام ، عاشق تو ..

تو مال منی و من از همه کس بی نیاز مانده ام

وقتی در لحظه های خواستنت تو را در کنار خودم دارم ، تویی که همیشه در قلبمی و میتپی برای عشقمان

تو در خانه عشقمی و من تکیه گاهت ، عشق من  خیلی میخواهمت...

 این تو بودی که به من عشق دادی ، نفس دادی ،این تو بودی که معنای زندگی را به من یاد دادی،این تو بودی که با محبتهایت بی دریغت مرا عاشق کردی ، مهربانی هایت مرا اسیر دلت کرد...  باور میکنی

این تو بودی که مرا به اوج بردی ،دستانم گرفتی و مرا تا آنجا که هر دویمان آرزو داشتیم بردی

وقتی یکی مثل تو را دارم ،همیشه شاد میمانم

ما هر دو از همه چیز گذشتیم تا رسیدیم به هم ، و میگذریم تا برسیم به قله عشق با هم...

با هم در کنار هم ، مثل همیشه ، همیشه عاشق هم!

خیلی دوست دارم عشق من...


زندگی با تو آرام آرام است، آرامش لحظه های منی تو

مال منی، نفسهای منی، عشق منی تو
زندگی با تو آرام آرام است، آرامش لحظه های منی تو
چقدر این دنیا زیباست ، زیبایی دنیای منی تو
میدخشد خورشید در قلب آسمان آبی ، نورانی ترین صحنه ی زندگی منی تو
عشق کلامیست جاودانه ، معنای واقعی عشقی تو
این راه بی پایان است ، اول راه من و توییم و آخر راه از عشق هم مردن
میشنوم صدای عشق را از لا به لای نوازش های پر مهر تو
میشنوی صدای محبتم را از سوی بوسه های پر از عشق من
چشمهایم اسیر شده به چشمهایت
قلبم گرفتار شده در گرمای آغوشت
دلبستن من یک سو، دوست داشتن تو سویی دیگر
عاشق شدنت یک سو ، مجنون شدنم سویی دیگر
من و تو با هم ، دنیایی دیگر ، رویاهای ما ، عاشقانه ترین رویاییست در دنیای ما که هیچگاه نمیمیرد
به حال و هوای تو آمدم در دنیای عاشقی، در همان هوا ، حس کردم در حال خودم نیستم ، در حال توام ، در برابر تو مات و مبهوت ایستاده ام
انگار مست مست بودم ، مست شراب چشمهای تو ، این آخرین لحظه ای نبود که از حال رفتم در حال و هوای دیدن چهره ی ماه تو
باز هم از حال رفتم ، من که اسیر تو بوده ام از آغاز ، باز هم در همان گرفتاری و اسیری ، اسیرت شدم ، دیوانه تر از آن مجنون قصه ها شدم ....مال منی ، نفسهای منی ، زندگی منی تو
قلب بی ارزشم را با احترام فدا میکنم در راه عشق تو


شرمسار وجود نازنینتم رویای من

نمیدانم کجا هستی و به کجا مینگری ، 
نمیدانم در چه حالی و به چه می اندیشی
.
نمیدانم به یاد منی یا در حال فراموش کردن من ،
نمیدانم به عشق منی یا به عشق در آغوش گرفتن غم
.
بدان که من در همانجا هستم که با هم بودیم ،
به لحظه ی غروب مینگرم همانجا که دستانت در دستانم بود
.
حال من خراب است ، دلتنگی و انتظار است
 .
بدان که به یاد توام ، هم عاشقم و هم چشم به راه تو ا
بدان که به عشق تو زنده ام ، آرزوی من در آغوش کشیدن تو است
.
نمیدانم آیا میدانی که من کیستم ؟
 من همانم ، همان کسی که عاشقانه تو را دوست میدارد.
من همانم که لحظه ها را میشمارد تا لحظه ای تو را ببیند و باز ببیند
.
آن لحظه که تو را میبینم بیشتر عاشقت میشوم ،
و آنقدر تو را میبینم تا دیوانه ی تو شوم
.
نمیدانم کجا هستی و به کجا می نگری
بدان که در قلب منی و به من مینگری و
 
من هم عاشقانه به چشمان زیبایت مینگرم
.

نیستی و اشک است که حلقه زده در چشمانم

نیستی و دلتنگ تو هستم ، با اینکه همیشه به یادتم ، باز هم در این یاد در فکر تو هستم
نیستی و اشک است که حلقه زده در چشمانم ، یک لحظه در فکر رفتم که کاش اینک بودی در کنارم
که آرامش بدهی به قلبم ، دلم گرفته همنفسم
تو خودت میدانی که وقتی نباشی در کنارم ، مثل حالا آشفته و پریشانم
در این هوایی که دلم گرفته ، کاش میشد در کنارم بودی و با حضورت آرامم میکردی
که چگونه معجزه میشود، با وجود تو چه غوغایی میشود در دلم
!
تا که میخواهم از این عالم دلتنگی رها شوم ، انگار که میخواهم از این دنیا جدا شوم
 !
مگر آنکه یک آدم سر به هوا شوم ، تا در آن لحظه بی نفس ، بی هوا شوم
 !
نیستی و نبودنت خنجر است که فرو میرود در قلب بی طاقتم
 !
من شاهد اینم که دلم عذاب میکشد ، طعم تلخ نبودنت در کنارم را میچشد
 !
این من و این دلتنگی ها ، دلم گرفته از بی محبتی های این زمانه
 !
که چرا نباید در کنار عشقم باشم ، چرا نباید در آغوش همنفسم باشم
!
و من آرام مینویسم ،بی صدا اشک میریزم ، اما درون دلم فریاد است ! فریاد
 !!!
فریادی که تنها قلب تو میشوند از اعماق احساساتمان ، دردی که تنها قلب ما میکشد از فاصله بینمان
!
میترسم تا بخواهد شکسته شود فاصله بینمان ، شیشه عمرمان نیز بشکند ، و آخر سر میماند حسرت و به جا میماند همان صدای فریاد
 !


اگر می دانستی همه زندگی ام ، وجودم و همه هستی ام بودی مرا در به در این دنیای بی محبت نمیکردی

گاه آرزو می کنم ، چند لحظه ای جای من باشی.
 دلت ، دل من باشد، چشمانت ، چشمان من باشد، روحت ، روح من باشد ، تمام وجودت از من باشد.آنگاه خواهی دید  چقدر برای رسیدن به تو بی قراری می کنم،
خواهی دید شبها
  و روزها از دوری تو اشک می ریزم،
و احساس خواهی کرد چقدر تو را دوست دارم
.
گاه آرزو میکنم ، دوباره تو را در کنار خودم ببینم ، در چشمانت نگاه کنم و بگویم این رسم عاشقیست؟
آنگاه که دلم به درد می آید و به یاد خاطرات شیرین با هم بودنمان اشک میریزم آرزو میکنم یک بی وفا مثل خودت به زندگی ات بیاید و قلبت را زیر پا بگذارد تا بفهمی من چه دردی در سینه ام دارم
.
حالا که تو بی احساس شده ای ، دلت سنگ شده و با عشق نمی سازی گناه من چیست
!
گناه من چه بود که رهایم کردی و به بهانه اینکه عشق وجود ندارد قید مرا زدی
.
گاه آرزو میکنم لحظه ای مرا باور کنی و دوایی را برای این قلب شکسته ام بیابی
.
از ما گذشت عاشقی ، از بخت خویش می گریم
.
سخت است از او که مدتها همدردت ، همزبانت و همدلت بود جدا شوی
 .
چگونه دلت آمد که با کوله باری از امید و آرزوهایی که با تو داشتم رهایم کنی
.
اگر می دانستی با تو چه رویاهایی در دل دارم رهایم نمی کردی ، اگر می دانستی به انتظار آن روز نشسته بودم تا دستانت را بگیرم و تو را به قله خوشبختی ها برسانم مرا نمی سوزاندی ، اگر می دانستی همه زندگی ام ، وجودم و همه هستی ام بودی مرا در به در این دنیای بی محبت نمیکردی.و گاه آرزو میکنم چرخه روزگار بچرخد و تو همان قلبی شوی که در سینه ام می تپد
.
همان قلب شکسته ، خسته ، پر از غم و
  ناامید به فرداها.
آنگاه خواهی فهمید قلب بی گناهم چه دردی دارد
.

احساس آرامش میکنم وقتی تو به حرفهای این دل عاشقم گوش میکنی

بشنو درد این دل را
دلی که خیلی تو را دوست دارد و تنها تو را دارد
.
بشنو که این دل یک عالمه حرف دارد،
حرفهای عاشقانه برای تو ، گوش کن به درد دلم
.
تو همانی که دلم میخواست و آرزو داشت تا تو برای او شوی
 .
تو همان رویایی هستی که این دل درونش نهفته بود
.
یک رویای پر از عشق

تویی همان یار باوفا ، یکرنگ و بی ریا
 .
بشنو نوای عاشقانه دلم را ، گوش کن به آهنگ این دل

آهنگی به سبک صدای دلنشینت و حرفهای عاشقانه ات
.
هر چه این دل از مهربانی های تو بگوید باز هم کم است
.
بشنو راز این دل را ، راز صادقانه ای که درونش عشق و محبت تو است
.
درونش یک دنیا حرفهای ناگفته است ، حرفهایی که درد این دل عاشق من است
.
بشنو درد این دل را که به عشق تو زنده است
.
دلی که با تو همان عاشقترین عالم است
.
 احساس آرامش میکنم وقتی تو به حرفهای این دل عاشقم گوش میکنی.
احساس میکنم که حرفهای من برایت شیرین است ، میدانی که اینها همه حقیقت این دل عاشق است
.
بشنو که این دل میخواهد زیباترین کلام درونی اش را به تو بگوید
 .
اینبار با فریاد درونی اش ، با تمام وجودش میگوید که خیلی تو را دوست دارد
.
گوش کن به نوای شیرین دوستت دارم
نوای عاشقانه ای که از اعماق دلم می آید
.
دلم را در آغوشت بگیر و با تمام وجود گرمای آن را حس کن
.
گرمایی که از کلام مقدس عشق سرچشمه میگیرد
 .
این دل ، همین دلی که اینک در آغوش مهربان تو است میخواهد تا ابد برای تو یکرنگ و عاشق بماند پس آن را برای همیشه نزد خود نگه دار ، ای تو که لایق این قلب عاشق من هستی
.
مواظب قلب عاشقم باش که نشکند، نه به این خاطر که قلب من است ، تنها به این خاطر که تو در قلبمی .بشنو
  نوای این دل را ، با آهنگ دلنشین عشق و شعر زیبای دوستت دارم …


پرستوی مهاجر

وقتی سرت بر روی شانه هایم بود، دستانم درون موهایت بود
آرامش را از صدای تپشهای قلب مهربانت حس میکردم
حس میکردم دیگر تا ابد مال منی ، همانطور که تو حس میکردی که من مال توام
دلت میخواست یک سکوت عاشقانه بین ما باشد، دلم میخواست این سکوت همچنان پا برجا باشد
دلت میخواست همیشه سرت بر روی شانه هایم باشد، دلم میخواست شانه هایم تا هر زمان که بخواهی در اختیار تو باشد
دلت میخواست باور میکردی که رویا نیست ، دلم میخواست همچنان درون رویاهایت باشم
رویایی مثل واقعیت ، اینکه تو در کنارمی، مثل من که پر از احساسم پر از احساس عاشقانه ای
دلم میخواست تمام نشود هیچگاه در کنار هم بودن ، دلت میخواست به خواب روی زمانی که در آغوشت بودم
آرام باش در کنارم، به هیچ چیز جز عشقمان فکر نکن ، تنها حس کن مرا ،بشنو صدای زمزمه های قلب مرا
سرم را بر روی سینه ات گذاشتم تا بشنوم صدای تپشهای قلب تو را
 ….

شنیدم صدای دریایی از احساس که آهنگ امواجش دیوانه میکرد مرا ، مهربانی اش عاشقتر میکرد مرا
نگاه کردی به چشمانم ، خیره شدم به چشمانت ، میتوانستم بخوانم آنچه درون آن چشمهای زیبایت است
شوق دیدار را میخواندم از چشمانت ، حس عشق را میخواندی از چشمانم ، بیقراری عاشقانه را میدیدی در چشمانم ،
آرامش در کنار هم بودن را میدیدم در چشمانت کاش اجازه میدادی تا این بودن به وصال بیانجامد نه دست خالی روانه دیار شویم
و اینگونه شد که بیشتر ماندیم در کنار هم ، تا بچشیم طعم شیرین عشق را با هم