عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

حصر زمان...

میخواهم شعری بنویسم

شعری از زمان

زمانی که مرا به حصر نکشیده باشد

و تو در ان نگنجیده باشی

که هیچکس ترا در لابلای خیالم

لمس نکند !

بنویسم ....

از آن ساعت شنی که لحظات مرا

آرام آرام از درون محفظه ای مملو از تقدیر

دانه دانه تقسیم نکند

و من در حسرت بُعد پنجم خویش

نظاره گر بازی تقدیر نباشم



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد