عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

هیچکس باور نخواهد کرد که رگ های عاشقت به جای نبض بغض دارند

بسم الله الرحمن الرحیم


هوالقاضی و هوالمحبوب


سلام عشق من

صبحت بخیر تاویل آیه ی لتسکنوا الیه فیها(این آیه را بهترین تعبیر برای وجود تو در زندگی سراسر رنج خود یافتم)

شاید دیشب بعد از آن اسفند کذایی،بدترین شب زندگی من البته زندگی من نشیب زیاد داشته اما آن زمان من شکست عشقی نخورده بودم و توانم بیش از این ها بود

نمیدونم چرا هر چقدر تلاش میکنم تا به تو برسونم که تو برای من نفسی نه هوس تو باز بعد از هر فشاری روحی که میدونم از دلتنگی و دوری هست با من اینطوری میکنی


  

تو این دوره زمانه هستند انسانهایی که تو کل زندگیشون از کل دنیای خدا قط یکی رو می خواهند و یکی از این افراد عاشق توئه و میدانی تا ابد هم به پای عشق تو می مانه چون عشق فرای این تعبیری است که در جامعه میبینی؛سخت است این طرد شدن ها اما زمانی که با تو عهد بستم باید فکر این روزها رو هم میکردم که توی حالت خلصه میگذره روزگار من

می دونی عزیزتر از جانم،کاش دیشب فقط دیشب بر میگشتی و عین زمانی که ی شیشه میشکنه و از صداش برمیگردی نگاهش میکنی برمیگشتی و ی ذره غرورت رو زیر پا میذاشتی و با دست برداشتن از لجبازی میدیدی شکستن دل عاشقت را  و چه سخت است شکستن دل آن هم در  غربت

مقصر منم چون روزی که ازم قول گرفتی برای همیشه کنارت بمونم واقعا یادم رفت بگم کنا تویی که سرشار از مهر و محبت و عشقی یا کنار خاطره هایت یا کنار زجر های ناتمام فراقت یا کنار این روزهایی که برزخی هستند برای من یا ....

عاشقانه بود نفس کشیدن کنار چشمان تو ماندین زیر سایه ی نگاهت … و قدم زدن دوشادوش عظمتی که من در برابرش گنگ می شدم عاشقانه بود رفتنت اما رفتنی که امید دیدار مجدد را داشت نه ترک این عشق را؛ زمانی که من گریستم جز تو ماوا و تکیه گاهی برای خودم نگه داشته بودم اما فارغ از اینکه تو اوج نیاز باید با نادیده گرفتن این عشق مهر بی صداقتی و  ریا به پیشانی من میخورد

این را با تمام وجود برایت مینویسم چون تو حاکمی و من محکوم تو مطلوبی و من طالب پس تویی که باید با باورت به این عشق معنا بدی برایت می گویم حقیقت نه به رنگ است و نه بونه به های است و نه  هو نه به  این  است و نه او نه جهنم نه بهشتماین چنین است سرشتمبه تو سربسته و در پرده بگویمتا کسی نشنود این راز گهربار جهان راخود ِ تو جان ِ جهانیتو ندانی ، تو ندانیکه خود آن نقطه ی عشقی  تو خودت باغ بهشتی

زبانم را میدانی , نگاهم را نمیبینی ز اشکم بی خبر ماندی و آهم را نمیبینی سخنها خفته در چشمم نگاهم صد زبان روی مرا  را نگاهی کن مگر در چشم من روی سیاهم را نمیبینی چرا یکدم کنار من نمی مانی و به من فرصت زندگی نمیدهی؟

نمی خواهم جز تو کسی ما دوست داشته باشه و نه حوصله دوست داشتن کسی را دارم چون عشقی دارم که جبران همه نداشته های منه،این روزها سردم مثل دی و بهمن و اسفند؛مثل زمستان احساست یخ زده اما عشقت در دل من غوغا میکند؛آرزوهایم قندیل بسته امیدم زیر بهمن سرد این برخوردهایت که میدانم از دلتنگی است دفن شده نه میتوانم به زنده مانده دل خوش باشم نه از مرگ غمگین؛این روزها پر از سکوتم

عشق من بدان دلت که گرفته باشد … شادترین آهنگها روضه خوانی میکنند … شلوغ ترین مکانها ، تنهاییت را به رخت میکشند … و شادترین روزها برای تو غمگین ترین روزهاست … دلت که گرفته باشد ، نقض میشود همه قانونها 

سحرگاه داشتم به چشمانت فکر میکردم که دیدم با نفس هایم شیشه ی پنجره ی اتاقم  را بخار گرفته آخه باران دیروز به طور عجیبی هوا را سرد کرده بود با انگشتم روی پنجره اش، دو نقطه روی هم کشیدم و یک پرانتز بسته و زیرش نوشتم : چه خوب که هستی در قلب من حتی اگر از حربه رفتنت خنجر بزنی بر این قلب که به خدای عالم به غیب تنها ماوای توست

کاش دیروز موقع عصبانیت سکوت میکردی و بعضی حرفها رو نمیزدی.... درسته من  حـتی لیـاقت ایـن رو نـدارم که یه بار دیگه بذاری ببینمت درسته با برخوردها و لجبازیات بهم برخلاف گفته هات می فهمونی که جایی در خاطرات و ذهن آشـفـته ات ندارم درسته ساده ام اما  که برخلاف همه این حقارت هایی که بهم تحمیل شده ایمان دارم با بـقیه فـرق میکنی برای همین با تمام وجودم پای تو و عشقت می مونم....درسته بهم گفتی با رفتارت که من فقـط بــازیگـر بــهتری بــودم اما میگویم دلتنگ است و پریشان بذار خودش را خالی کند تا سبک شود ..

به راستی این پایان تراژدیک رو برای عشقی که تنها سرمایه زندگی من بود در نظر گرفتن جای گلایه از خدا نداره؟ بذار بگن دارم کفر میگم اما خدا که خودش بهتر از هر کسی میدونه دل من کاروانسرا نیست که هر روز مسیر گذر این و آن باشه اگر بود این همه خواهش و تمتا و تحمل تحقیر چه معنا داشت؟

این را در خواب هم نمیدیم که به من بگی راهت رو بگیر و برو مگر روز اول باهات اتمام حجت نکردم که ضعف وجودم رو فرا گرفته و یارای این داغ رو دیگه ندارم؟

نمی خواستم برای دیگران عبرت باشم بالعکس می خواستم با عشق تو به همگان ثابت کنم که در دنیای ریا و تذویر هنوز عشق وجود دارد هنوز زنانی پیدا میشوند که مردانه پای عشقشان بایستند

دیشب به مکررات این رو به چشم دیدم و درک کردم که وقتی پیشم بودی جایی برای شتاب نبود  چون مقصد بودن تو کنار من بود اما زمان برخلاف توقع ما با سرعتی صد چندان میگذشت اما در شب زنده داری دیشب تا اذان صبح سالها برای من گذشت

در ادامه باید بگم که با نردبان هوس قد انسان به عشق نمیرسد عشق بال پرواز می خواهد که تو در اوج ناامیدی و شکست به من هدیه دادی و دیروز باز شکستیش اما خدایی هست که این بال شکسته رو ترمیم میکنه و به این عشق در قلب من دوام میبخشه

کاش دیشب بودی یا به خودت اجازه میدادی ببینی هر دقیقه بر سر من چه می آورد و درک کنی من از هزاران هزار دقایق نبودنت چه میکشم

بی تفاوت نیستم اگر بودم یا برایم عشقت پله و ابزار بود یقینا برایت نمی نوشتم و توضیح نمیدادم و ازت نمی خواستم چشمانت را ببندی و دهانت رو باز کنی

برگرد به آغوشم بهار تن من،میدانی که جز تو هیچ کسس را در این آشیانه عشق که بر ویرانه زندگی من ساختیم را ماوا یی نیست به این به پاییزهای برگ ریز و سرد روزگارم بنگر و برگرد

عزیز من درد تنهایی کشیدن مثل کشیدن خطهای رنگی روی کاغذ سفید شاهکار دیوانگی میسازد صفتی که همیشه به من میدادی و امروز میتوانی بیایی و به عینه ببینی دیوانگی را آن هم دیوانگی عشق تو در وجود من و این دیوانگی رو به قیمت آخرین عاشقی خریده ام تو هر چه میخواهی بخوان مرا: دیوانه،خودخواه،بی احساس،بی انصاف،... اما دست از تو و عشقت نمیکشم و بر عهد عشقت می مانم چون اگر من لیاقت داشتنت و بالتبع آرامش رو  ندارم تو لایق پرستشی

آموخته ام که خدا عشق رو به وجود می آورد نه ما آموخته ام که وقتی من را طرد میکنی به او شکوه کنم چون او کریم و مهربان است و دادرس؛او به من توان میدهد تا بارها و بارها شکسته شوم اما دست از عشقی که او به من هدیه کرده نکشم تو رو خدا در اوج ناامیدی و تیرگی بخت به من نشان داد پس دانسته ام که باید تو رو قدر بدانم با همه نقصها و عیوبم و علم به کمال و شخصیت والا و جایگاه رفیع تو

قلمت را بدار و با احساس پاکت بنویس چون نوشته هایت و افکارت من را شیفته و پایبند تو کرد نه جمال بی عیب و نقص تو؛بنویس از عشق ما بنویس از زندگی از عشق از امید از وصال و خط بطلان بکش بر روی همه این تیرگی ها و فراق؛بنویس از دل یک عاشق بی تاب وصال از تمنای من برای وجود خودت بنویس از ما بنویس از اولین دیدارمان از دیدار مجددمان بنویس که منتظرش هستیم از غروب خداحافطی بنویس از لبخندی که از ته دل میکردی و من رو به اوج خوشبختی می رسوندی از بودنت کنار من بنویس از نگاهی بنویس که چشمان تو را ورای همه زیباییت به نظاره نشسته بود؛قلمت را بردار و بنویس با همه تلخی دیروزت باز عاشقت دوست داره و فراموش کرد دیشب رو با همه زجر و عذابهاش و ازت عذر میخواد

هیچکس باور نخواهد کرد که رگ های عاشقت به جای نبض بغض دارند 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد