مدتیست تا میخواهم از تو بنویسم ، کم می آورم
چه بنویسم در وصف تو ، هر چه بگویم ، باز هم باید بگویم
هر چه از عشقت بنویسم ، باز هم باید اشک بریزم
اشک بریزم به شوق بودنت ، به شوق اینکه آنچه مینویسم را برایت خواهم خواند
و تو را به رویاها خواهم برد ، تو را با احساسم همصدا خواهم کرد
تو را با نوای عاشقانه ی دلم آشنا خواهم کرد
تکراریست…
همه این جملات تکراریست
میدانم تکرارش هم برایت دلنشین است
پس باز هم تکرار میکنم احساسات درونم را ، تا باز هم به دلت بنشیند
مثل پروانه ای که عاشقانه بر روی گل مینشیند
احساسم نیز عاشقانه بر روی دلت مینشیند
محو تماشای توام ، بی خیال دنیا ، چشمان زیبای تو را میبینم
مثل او که عاشق باران است ، عاشق تو هستم
باران نمیبارد ، به انتظار باریدن بارانم
و باز تو نمی آیی ، و من به انتظار آمدنت مینشینم چون عاشق این انتظارم.
مثل او که در کنار ساحل دریا نشسته ،
به امواج دریا دل بسته
من هم نشسته ام در کنار ساحل قلب تو
و دل بستم به تو
دل بستم به امواج خروشان عشق تو
باز هم میگویم از تو …. باز هم مینویسم به عشق تو
مثل شب ، مثل شبهای پر ستاره ،
او که عاشق است پنجره را باز کرده و میبیند آسمان پر ستاره را
تویی ستاره ی درخشان من ،
آن عاشق منم ، نگاه کن مرا ای طلوع جاودانه ی من…