عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

کسی چه میداند؟



کسی چه میداند؟

شاید "یاسین"  قلب قرآن، همان "یا حسین" باشد؛ اما بی سر


تاسوعا و عاشورای حسینی بر همه آزاد اندیشان تسلیت باد


تو از حالم خبر داری

تو از حالم خبر داری ، میدانی دلم برایت تنگ شده و خودت نیز یک عالمه درد دل داری این دلتنگی و این هوا و حال روز و من ، برای تو میتپد هر لحظه قلب من این شعر و حس و روح لطیف تو ، همه با هم غزلیست عاشقانه برای تو. تو از حالم خبر داری ، میدانی چقدر دوستت دارم ،که تو هم مرا یک دنیا دوست داری دلم برایت بوسیدنت ، بوییدنت ، آن نگاه مهربانت تنگ شده پنجره را باز میکنم ، دلم هوایت میکند و به خیالت در آسمان دلتنگی ها پرواز میکنم ، در خیالم با توام و همراه تو این قلب من است که لحظه به لحظه میگیرد بهانه ی تو ،تو بگو که از چه بنویسم برای تو این قلب من و آن قلب تو ، این عشق بی پایانمان ، این احساس من و آن انتظار تو و هوای نفسهایمان تو از حالم خبر داری ، تو عشق مرا باور داری، مرا میفهمی که میخواهمت ، مرا میخواهی که میمیرم برایت و این نهایت عشق است و یک حس ماندگار ، تو مثل باران باش و همیشه بر روی من ببار تا احساس کنم سرپناهم تویی که باران منی، تو همان هوای نفسهای منی که بی تو شوم ، میمیرم ، من نبض خودم را میگیرم که از حال تو هم خبر دارم بیش از اینها عاشقم و لحظه به لحظه از دیروز عاشقتر ، به پای تو مینشینم تا لحظه آخر


میخواهمت عشق من

به این باور رسیده ام که بی تو زندگی نمیشود نمیتوانم ، بی تو این دنیا را نمیخواهم تویی همه کسم ، همه ی قلبم در تو خلاصه میشود بی تو روزم شب نمیشود به این باور رسیده ام ، کسی جز تو لایق من نیست کسی جز تو محرم دلم نیست تویی از نفس بالاتر ، تو عشقمی و جانمی و همه وجودم بی تو اینجا سوت و کورم و من از قلب تو به اوج عشق رسیدم من از تو به همه جا رسیدم ، چه سختی هایی کشیدم تا به تو رسیدم ...وقتی تو را دارم از این زندگی هیچ نمیخواهم دیگر ، تو را میخواستم ، که دارمت برای همیشه میخواهمت و من میخوانمت همچو نماز عشق ، به سوی تویی که قبله راز و نیازهای منی...راز قلب تو و تمام احساسات قلبهایمان ، نیاز من به تو و لحظه های عاشقی مان از آن لحظه که آمدی به قلبم ، عشق من به تو تمام قلبم را فرا گرفته نگونه کسی که دیگر به سراغ دلم نمی آید چون خودش میداند که من مال تویی هستم که عاشقانه میپرستمت از تمام زندگی تو را دارم من این اراده را دارم که فریاد بزنم و همه دنیا را از خواب بیدار کنم و بگویم عشقم را خیلی دوست دارم...به این باور رسیده ام که تو اولین و آخرین همسفر زندگی ام هستی که با تو تا هر جا بخواهی می آیم ، من با تو هم قسم شده ام تا وقتی زنده ام با تو میمانم چشمهایم را بر روی همه میبندم و تنها کسی را میبینم که نگاهش خیره به چشمان من است تو را حس میکنم ، می آیم به سویت ، تو را در آغوش میکشم و  موهایت را نوازش میکنم ، لبهایت را میبوسم و با تمام وجود در گوشت زمزمه میکنم کلام مقدس دوستت دارم را ....آنقدر میگویم دوستت دارم تا مرا بفشاری در آغوشت آنقدر بفشاری مرا ، که با هم یکی شویم تا من تو شوم و تو همانی که عاشقش هستم ....مرا ببخش اگر نتوانستم احساسم را زیباتر از این برایت ابراز کنم....دوستت دارم


دل من تو را میخواهد

دل من پنجره ای میخواهد که رو به چشمان تو باز شود تا ببینم دنیای زیبایم را چشمانی که انگار مثل یک دریاست ، دریایی که غرق درون آنم ...دل من آسمانی میخواهد که تک ستاره اش تو باشی تا من به امید تو پرواز کنم به سوی آسمان تا در خیالم همنشین شبهایت باشم....دل من کوچه باغی میخواهد که عطر حضورت در آنجا پیچیده باشد تا من به عشق تو ساعتها در آنجا قدم بزنم با یادت زیر و رو کنم تمام احساسی که آنجا نهفته...دل من نیمکتی میخواهد که جای خالی تو در آن با خیالت پر شود و من به انتظارت بنشینم ، تا لحظه ای که در کنارم بنشینی و برایم از آن حرفهای عاشقانه بگویی...دل من ساحلی میخواهد که دریایش تو باشی ، و من امواج عشقت را در آغوش بگیرم...دل من بارانی میخواهد ،  تا ببارد و من تو را در میان قطره هایش پیدا کنم ، با هم بارانی شویم در آن هوای عاشقانه ماندنی شویم با هم خیس خیس شویم ، تا پایان باران در کنار هم یک مجسمه عاشقانه شویم دل من تو را میخواهد ، تویی که همه کس منی تویی که مرا عاشق دلت کردی و دلت را مال من دل من تو را میخواهد ، و تو را میخواند ، تویی که زیباترین ترانه ی عاشقانه های منی دل من محبتهایت را میخواهد ، وجود گرم و پر احساست را میخواهد ، تا با احساست جان بگیرم تا از بودنت نفس بگیرم تا از نفسهایت بروم به کنار همان پنجره که رو به چشمانت باز میشد تا اینبار پرواز کنم به سوی چشمانت! وای که درون چشمانت چه غوغاییست دل من دنیایی را میخواهد که فقط من و تو درون آن باشیم


عشقمی ، دوستت دارم

وقتی در کنارمی احساس غربت نمیکنم آرامم و از این زمانه سرد شکایت نمیکنم وقتی در کنارمی از خستگی های زندگی رها میشوم میروم در حس تو ، و یک عاشق واقعی میشوم وقتی در کنارمی این گرمای وجودت است که به من شوق نفس کشیدن میدهد این عطر حضورت است که به من عشق زندگی را میدهد بی خیال از هر چه غم است در این دنیا تو را عشق است که خدا به من داده این فرشته زیبا را نه دلتنگی ، نه نا امیدی ، وقتی تو هستی چه لحظه ای بهتر از این چه لحظه ای زیباتر از این که تو مرا در میان خودت میگیری چه حسی قشنگتر از این که مرا نوازش میکنی و به وجودم افتخار میکنی... هیچ لحظه ای را در زندگی ام با این حس عوض نمیکنم ، من تو را به هیچ قیمتی رها نمیکنم دوستت دارم ای زیباترین حس زندگی ام دوستت دارم ای تو که مرا به اندازه وسعت قلبم دوست داری قلبی که به وسعت نگاه تو است ، نگاهی که به اندازه یک دنیا برایم با ارزش است که این نگاه تو است که مرا تا آن سوی دنیا میکشاند مرا به پرواز در می آورد تا از آن بلندی ها عشقم را ببینم که می تابد بر سرزمین قلبم دوستت دارم عزیزم ، دوستت دارم بهترینم و میگویم دوستت دارم چون که کلامی با ارزش تر از این برای من نیست تا به قلب مهربانت ابراز کنم و حسی بالاترو شیرین تر از این نیست که با گفتنش قلبت را آرام کنم و هیچکس در این دنیا نیست برایم با ارزش تر از تو و هیچکس در این دنیا نیست جز تو  که به اندازه وسعت قلبم او را بخواهم و این حس و این لحظه برایم مقدس است چونکه تو اینک در کنارمی و قلبم از همینجا احساسش را برای تو مینویسد برای تو که قبل از اینکه این شعر را بنویسم تو خودت حرف دلم را خوانده بودی...



تنهایی مال منی

 مانده ام به پای تو که دوستت دارم ، خسته نیستم ، چون که تو را دارم و روزی لحظه ای آمد که دیدم با تو چه دنیایی دارم ، مثل بهشت وجودت ، نگاهت ، حرفهایت ، چه زیبا می تابند بر تن من و بازتابش عشقی است که مرا لحظه به لحظه دگرگون میکند ساده تر مینویسم، دوستت دارم ! ساده است ، به سادگی یک قلب، اما پر از غوغا و من زمانی در هیاهوی قلب خویش ، زمانی که همه از عشق فراری بودند با شنیدنش پر از گریه و زاری بودند ، عاشقت شدم و هر چه خواستی در راه داشتنت قدم برداشتم و امروز رسیده ام به عمق قلبت، جایی پر از آرامش حالا از این سرزمین تنها ، من مانده ام و تو و خدا  پس به آن کسی که جز من و تو در بین ماست دوستت دارم نمیخواستم تنهایی را ، اما تنها تو را میخواستم نمیخواستم بی کسی را ، اما دلم میخواست تو باشی همه کسم شدی تنها بهانه ، برای هر دلیل عاشقانه تنهایی بود در بینمان ، اما جزئی از عشقمان مثل اینکه من تنهایی در قلب توام ، مثل تو که تنهایی مال منی



شاید هنوز نمیدانی...

توی یه لحظه ، یه جایی ، یه وقتایی یه حسی میاد توی اون لحظه ، اونجا ، میشه اون حس رو حس کرد  میشه با تمام وجود باورش کرد ، میشه رفت توی اعماقش و لمسش کرد  و بخون شعری رو که با حسم برای لمس عشق نوشتم :شاید هنوز نمیدانی چه جایگاهی در قلبم داری شاید هنوز نمیدانی که چقدر برایم عزیزی که هنوز هم گهگاهی حس میکنم دلگیری ، حس میکنم از زندگی سیری شاید هنوز نمیدانی به عشق تو در این دنیا ماندنی شده ام اگر تو را نمیدیدم همان روز رفتنی شده بودم گاهی حس میکنم خسته ای ، عشقم را باور نداری و دلشکسته ای شاید هنوز نمیدانی با تو به باور عشق رسیدم ، هنوز به زیبایی تو در این دنیا ندیدم گلی مثل تو را که دیدم از شاخه نچیدم ، تو را از ریشه در باغچه قلبم کاشتم  من این حس را داشتم که همیشه برایم سبز میمانی  تو به امید این عشق است که در قلبم همیشه میمانی شاید هنوز نمیدانی قلبم را به نام تو کرده ام  هم احساس با احساس توام و همراه با نفسهای تو شاید هنوز نمیدانی کسی نتوانسته دلم را از آن خودش کند قلبی که برای تو میتپد چطور میتواند گرفتار کسی دیگر شود و این روز ها و شبها و حال و روز من ، این دل با این انتظار و بی قراری های من  این لحظه و عشق و هوای نفسهای من با تو چه دلنشین است آن غم و غصه ها ، آن تنهایی و بی وفاییها ، آن ها که دلم را شکستند آنها که قدرم را نداستند و رفتند ؛همه رفتند و رفتند گذشت و گذشت تا رسیدم به تویی که باعث شدی همه چیز را از یاد ببرم و حالا این تویی که میشوی حسرتی در دلهای دیگران این تویی که میشوی آرزویی برای دیگران ، این تویی که میشوی عشقمو و تمام وجودم این افتخاریست برای قلب من ، من از آغاز هم با تو بودم شاید هنوز نمیدانی خیلی چیزها را ، هنوز نمیدانی راز و این دل ناچیز را هر چه باشد ، هر چه باشم،با توام و همیشه همراه تو ، یک عمر گرفتار تو شاید هنوز نمیدانی که در این فصل انتظار به انتظارت روبروی پنجره چشمانت نشسته ام و  میشمارم تک تک شبنم هایی که بر روی شیشه چشمانت جاریست آرام باش ، شاید هنوز نمیدانی از عشقت دیوانه شده ام شاید هنوز نمیدانی این شعر را برای تو سروده ام


غرور شکسته

می مانم و با درد عشقت میسازم ، میمانم و تحمل میکنم سردی وجودت را میمانم چون راه نفسگیری آمدم تا به تو رسیدم تو را به آسانی به دست نیاوردم که به همین سادگی رهایت کنم میمانم تا شب پرستاره است تا در عشقمان امیدی دوباره است هیچگاه عشقمان پرپر نمیشود، این لحظات با هم بودن تمام نمیشود نخواستی و با خواستنم تو را ماندنی کردم ، نیامدی و با آمدنم تو را همیشگی کردم ندیدی مرا و با دیدنم چشمهایت را با دلم آشنا کردم نساختی و با ساختنم امیدها را در دلت زنده کردم سوختم و نشستم ، در حد خاکستر شدن هم بودم و نبریدم، با اینکه در قفس بودم و درهای قفس باز ،اما نپریدم ، نشستم در همان کنج قفس به انتظارت، بی آب و دانه ، بی کس در آن ویرانه شب میشد و چشمهایم همچنان خیره به تاریکی ها دلم خوش بود که تاریکی میگذرد و فردا روز روشنی هاست دلم خوش بود به اینکه مال منی ، به اینکه همه جا همیشه با یاد منی نه فکر میکردم راهم اشتباه است ، نه حس میکردم عشقی دیگر در راه است ، با تمام وجود حس میکردم تنها تویی در قلبم که به من لحظه به لحظه نفس میدهد بی آرامش ، بی نوازش ، سر میکردم با تو بودن را ، با تمنا و خواهش بگذار زیر سوال برود قلبم ، بگذار بشکند غرورم ، برای تویی که هستی همه وجودم بگذار بریزد اشکهایم ، خیس شود گونه هایم دریای خون شود چشمهایم ، بگذار آن رهگذر بخندد به حال و روزم حال و روز من مهم نیست ، مهم عشق تو است و وجود تو اگر بخواهی باز هم میشکنم برای تو خرد میشوم زیر دست و پای تو شیشه قلبم را بشکن و دلم را بسوزان ، تنها مرا در غم نبودنت نسوزان


عشق یعنی ...

عشق یعنی : تویی که زیر و رو کردی دنیای مرا  به اوج رساندی آن قلب تنهای مرا عشق یعنی : تویی که مرا عاشق خودت کردی تویی که مرا محو چشمهای ناز خودت کردی عشق یعنی وفاداریت ، محبتهایت ، آن قلب پاک و مهربانت عشق یعنی تو ، تویی که به من یاد دادی رسم عاشق بودن را عشق یعنی چشمانت ، چشمانی که مرا دیوانه میکنند وقتی خیره میشوم درونش،انگار دنیایی را میبینم که عاشقانه میپرستمش عشق یعنی : اشکهایم ، اشکهایی که از دلتنگی تو میریزند از گونه هایم عشق یعنی : انتظارم ، انتظاری که سالهاست برای رسیدن به تو میکشم عشق یعنی : منی که قلبم را جز تو به کسی ندادم و از آن زمان که آمدی نگاهم به هیچ نگاهی دوخته نشد آتش قلبم برای هیچکس جز تو شعله ور نشد عشق یعنی : زیر باران آنقدر دلم هوایت کرده بود که اشک میریختم در میان همه میرفتم ، همه نگاه میکردند مرا ، میگفتند این دیوانه چرا به بیراهه میرود؟ عشق یعنی : لحظه به لحظه به یادت بودن و همه زندگی را فدایت کردن عشق یعنی : به  عشقت تک تک ستاره ها را شمردن ، شبها را تا صبح، نام تو را زیر لب زمزمه کردن عشق یعنی : تویی که مثل و مانندی برایم نداری ، تویی که همه جا و همیشه از فکرم بیرون نمیروی عشق یعنی ، منی که عاشق توام و تا ابد مال تو ... عشق یعنی ، هیچگاه حرفهای روز اولم را زیر پا نگذاشتم ، عهدم را نشکستم و به انتظار هیچکس جز تو ننشستم! عشق یعنی : تویی که وقتی گفتی مال منی ، در میان همه فریاد زدی مال منی، مرا هیچگاه پنهان نکردی از دیگران ....عشق یعنی در میان غمهایت برای من شاد بودی و  در میان شادی هایت همیشه با من بودی...عشق یعنی آرامش به قلب من دادی ، به من همیشه نفس دادی حتی در هوای گرفته نفسهایت...عشق یعنی ، هوای با تو بودن ، فصل ها را به انتظارت با عشق پشت سرگذاشتن عشق یعنی تو ، تویی که قلبم تنها برای تو میتپد...عشق یعنی ، برای تو نوشتن ، احساسم را برای تو ابراز کردن عشق یعنی یک دنیا ، دوستت دارم به خدا!



از دلتنگی بیقرارم

تحمل دلتنگی ، درد نبودنت ، من که تحمل ندارم دوری ات عشق من هر جا هستی بیا که میخواهمت میدانم تو نیز حال مرا داری ، تو نیز از دلتنگی احساس مرا داری روزها چه زود میگذرد ، زندگی با یک چشم به هم زدن میرود اما نمیگذرد، نمیرود این لحظه های انتظار و دلتنگیعزیز من ، نمیدانی که دلم چقدر برای چشمانت تنگ شده نمیدانی که دلم چقدر برای آن آغوش گرمت پر میزند...و قلبم اینجاست که تند تند میزند بیقرارم ، و همچنان به عشق تو عاشق این انتظارم...تا پایان این انتظار ، دلتنگی هایم بر روی هم انباشته میشود تا جایی که قلبم لبریز از دلتنگیست ، لبریز از عشقیست که بیش از همیشه است تا پایان انتظار اشکی نمیریزم ، تا لحظه ای که تو را ببینم و دریایی از اشک بر گونه ام جاری شود تا اشکهای شوق جای غم دوری ات را بگیردخیره به عکسهایت ، تحمل ندارم ببینم نیستی در کنارم گرچه همیشه به تو میگویم که مهم در قلب هم بودن است ، همیشه به یاد هم بودن است و من عشق بی قانون میخواهم ،من لحظه های آرام در کنار تو را میخواهم و می آید لحظه ای که می آیی ، به عشق آن هست که این شعر مرا میخوانی