عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

نامه ای برای تو (تنهاتر از ماه)

همنفسم ازمیان تمام لحظه ها که بر بودنهایم آوار شده ، دستهایم را به سوی قلمم میکشم وفکرم را ، با فرار از تمامی خواستها و هستها و باشدها ، در آشیانه ماندنیهایم ودرگهواره آرزوهایم خواب می کنم .خسته ازروزها خسته از دقایق خسته ازکارهای یک شکل ویکجورثانیه ها خسته ازاین بودنهای خسته ترازمن بسوی تو پناه می آورم تا برایت بنویسم .  دراین دنیا که مردانگی برمدار پول می چرخد دراین دنیا که قلب بدستان در بازار عشق فروشان سرگردانند دراین دنیا که نگاه های مثلا زیبا ، فقط خاص جیبهای پر ازگولزنیهای زیباست ودردنیایی که همه افسون شده اند ویا درخواب می خواهم که چشمانم باز باشد و دچار افسون افسونگران دین یا دنیا پرست نباشم .می خواهم جدا از تمامی بودنهای ساخته شده بودنم را بسازم.میدانم با ید انقلابی بود وانقلابی شدن لازمه اش ایجاد یک تفکر ذهنی است و داشتن یک هدف وپشتکار برای رسیدن ، چون خواستن تنها کافی نیست .


نامه ای برای تو (عصیان)

چه خوب که انسان خالی از تمام رویاها، خالی از تمام صحبتها وخالی از تمام دیدنهاوبودنهابه آسمان بالای سرش تعلق داشته باشد. چه خوب می شودکه تمام نگاه ها برای فرارکردن از ثانیه ها ساخته نمیشد وچه خوب می شد که برای یکبار خودمان را هیولا کنیم. من دلم می خواهد همان لولوی خواب کودکانه ام باشم که همیشه پشت پنجره اتاق ، خانه میکرد. من دلم میخواهداژدها باشم ... دلم میخواهد چون عقابی برآسمانها حکومت کنم وهمچون کرکسی لاشه بیچارگان را بدرم.... من دلم میخواهد پایم را به اندازه تمام نردبانها بلند کنم وگام بردارم . آه آری ، آری من دلم می خواهد خودم را درتشت رختشویی بشویم و دلم می خواهد فریاد بکشم فریاد ..... دلم میخواهد به در یا بروم وبرروی ساحل دراز بکشم وموج ، نوازشم کند ... من ، پر از شوق می شوم .. من پر از آه می شوم .... سفر سفر ، چقدر سفررادوست دارم و چقدر غریبه ها را دوست دارم ... وچقدر به من خوش میگذرد خودم باشم و تمام اطافیانم ناشناس... چه خوب می شود آه ......................................................... خودم را صدا می زنم  .......................... خودم را دوست دارم ........................... وخودم را پرستش میکنم ..............آه آه..... صداکن مرا .......................صداکن مرا .......... دلم می خواهد کسی ازمن خبرنداشته باشد. دلم می خواهد بزنم به چاک .................دلم می خواهد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟


نامه ای برای تو (زندگی)

زندگی پر از فراز و نشیب هایی است که جلوی راه انسان قد علم می کنند و به گونه ای خواستار برخوردهای رفتاری تو می شوند. به هر حال این مشکلات ویا هر چیز دیگری  که بتوان اسمش را گذاشت به نوعی واکنش آدمی را در بر خواهند داشت وآدم در  پاره ای و یا بسیاری از مواقع کنشهای درونی خودرا جلوه میدهد که بیشتر به نوعی رفتار ناخودآگاه شبیه است و پیروز کسی است که بتواند بر ضمایر حرکتی ناخودآگاه  خود در این زمانها غلبه کرده وبه نوعی از ضمیر خودآگاه خویش استفاده نماید. انسان دراین دایره ، شاید هم مثلث یا مربع ، دراین محیط ، محیط نه مساحت ، در این زمین که خود میان آسمانهاست چه میکند ؟به کجا؟ واینبارهدف چون خیاطی بر اندام لحظه هایمان لباس خواهد پوشانید و رنگ خواهد بخشید وتفکر،آزاد ومنطقی به این لحظه هامان شکل خواهد داد و بدن ، اندامهای ظاهری ،رگها ،خون ،قلب ، همه و همه به سرانجام موفقیت یا شکست آمیز لحظه ها، نزدیکمان می کنند .


نامه ای برای تو ..........

واژه ها در مغزم رژه میروند و من درنگاه تو خودم را غرق میکنم میان مردمکهایت ماهی ها شنا می کنند وارتباط ما گرمی دستهایی است که درهم گره خورده اند تو نگاه منی و من برای امواج نگاه های تو شعر میخوانم ماه من نگاه تو اسیرپنجه های تردید است ومن صبور و ساکتم درنگاه تو غرق میشوم میدانی که ساعتی بعد ازمن ، فقط خاطره ای برای دستهای خالی تو میماند و من به تو هدیه ای میدهم تا دست آویز همیشه تو باشد تا شاید خاطره مبهم و شاید قشنگ با من بودن با تو همیشه بماند واژه ها درمغزم رژه میروند ومن اینجا تنها میان لحظه هایی که برمن آوار شده اند میان فاصله ها به تو به یاد تو برای نگاه های تو برای بوسه های تو شعر میخوانم ماه من


ماه مهر

شناسنامه ام را ورق میزنم تاریخ بر سفیدی موهایم نقاشی میکشد نگاهم را به دستهای خالی لحظه هایم پیوند میزنم شعله های لبخندت مهربانی میکند با ثانیه ها محو می شوم بالهای خاطره ها را پرواز میدهم تا دیروزها اشک ، آه ، غم ، لبخند ، غرور ، پیروزی، و... و من باز هم ایستاده ام وعبور میکنم دستهایم را در جیب بودنهایم پنهان میکنم خودم را بغل میکنم کاش شعله خوبیهایت همیشگی بود شعله نگاه هایی که تا عمق درون مرا می پایید شناسنامه ام را می بندم تاریخ تولدم ساختگی است من به دنبال روز تولدم میگردم آی پرنده کوچک خوشبختی لحظه هایم را در کدام بغچه میان کدام صندوقچه پنهان کرده ای؟ قدم میزنم من گاهی خودم را تلنگری میزنم شاید بودنم خوابی است میان آه ها و یادها و کاش ها پس تو  کدام چراغ راه را روشن خواهی کرد؟ و من روی قالیچه فرداها می نشینم شاید شعله نگاه مهربانی تو، مرا در آغوش بگیرد شاید؟... کاش ... شناسنامه ام را میان دفترهای خاطراتم پنهان میکنم اینجا میان بی کسی های اکنونم زنده ام چه تفاوت دارد پس ؟ ولی من دلم تنگ میشود دلم تنگ میشود برای لبخندهای قشنگت


تو اگر نباشی ..

به من بگو تو اگر نباشی شانه های کدامین غزل مرا از این همه تنهایی بگیرد و من ابر هزار دلتنگی را بر دامن کدامین آبی تا بی نهایت گریه کنم؟ به من بگو تو اگر نباشی لذت کدامین شعر مرا به نهایت یک عشق رساند؟

به من بگو تو اگر نباشی کدامین دست مهربان ساحل امن عاشقا نه زورق شکسته ی قلبم باشد؟

به من بگو تو اگر نباشی کدامین شوق پریدن فرصت دوباره برای پرستوی ناشکیب دلم باشد؟


 


ادامه مطلب ...

دوستت دارم تا ابد

دوباره مثل همه این 7 ماه و 9 روز تنها شده ام،دوباره دلم هوای تو را کرده.خودکارم را از ابر پر می کنم و برایت از باران می نویسم.به یاد شبی رویایی می افتم که تو را میان شمع ها دیدم.دوباره می خواهم به سوی تو بیایم.تو را کجا می توان دید؟در آواز شب آویز های عاشق؟در چشمان یک عاشق مضطرب؟در سلام کودکی که تازه واژه را آموخته؟ دلم می خواهد وقتی باغها بیدارند،برای تو نامه بنویسم.و تو نامه هایم را بخوانی و جواب آنها را به نشانی همه ی غریبان جهان بفرستی.ای کاش می توانستم تنهاییم را برای تو معنا کنم و از گوشه های افق برایت آواز بخوانم.کاش می توانستم همیشه از تو بنویسم. می ترسم روزی نتوانم بنویسم و دفترهایم خالی بمانند و حرفهای ناگفته ام هرگز به دنیا نیایند.می ترسم نتوانم بنویسم و کسی ادامه ی سرود قلبم را نشنود.می ترسم نتوانم بنویسم وآخرین نامه ام در سکوتی محض بمیرد وتازه ترین شعرم به تو هدیه نشود.دوباره شب،دوباره طپش این دل بی قرارم.دوباره سایه ی حرف های تو که روی دیوار روبرو می افتد.دلم می خواهد همه ی دیوارها پنجره شوند و من تو را میان چشمهایم بنشانم.دوباره شب ،دوباره تنهایی و دوباره خودکاری که با همه ی ابر های عالم پر نمی شود.دوباره شب،دوباره یاد تو که این دل بی قرار را بیدار نگه داشته.دوباره شب،دوباره تنهایی،دوباره سکوت،دوباره من و یک دنیا خاطره....


دلتنگ و خسته

باران می بارد

به حرمت کداممان نمیدانم

همین قدر میدانم باران صدای پای اجابت است

خدا با همه جبروتش دارد ناز میخرد

نیازکن

::::::::خوابم نمیاد، چشام حس بودن وبیداری داره

نمیدونم چرا ولی دلتنگ نوشتن برای تو شدم واین سرآغاز تمام دلتنگی های عالمه

البته برای من ونفسهام


پاییزه پاییزه

پاییزه پاییزه برگ ازدرخت میریزه هوا شده کمی سرد روی زمین پر از برگ ابرسیاه وسفید آسمونو پوشونده .....

صدای خش خش برگهای پاییزی زیر پاهام یه چیزی میگه


یه پیامی واسه ما داره واینکه زندگی فرصت اندکی است قدم زنان تو یه فکرغوطه ور میشم باد پاییزی برگها رو از شاخه ها جدا میکنه و من شاهد آخرین بوسه برگ وشاخه روی آن صندلی پارک طالقانی میشینم . تو فکرم شعر کودکانه پاییزه جاری میشه و من به برگهای زردوسرخ کف خیابون خیره میشم . این برگها جز خزان پیام بزرگتری دارن واون اینه که همیشه زندگی جاریه باید امیدوار بود باید خستگی رو دور کرد ، جدا شد وبرای شکفتن دوباره تلاش کرد درسته پاییز سرآغاز رویش بهاره و این بزرگترین درس پاییزه پس با من همراه شو همنفس

 

ادامه مطلب ...

جانم فدایت مهربونم

بی اغراق میگم حاضرم جونمو فدات کنم حاضرم باشی و نباشم حاضرم بشینمو ساعتها به چشمات نگاه کنم حاضرم سالها تو بغلت آروم بگیرم حاضرم تا هستم تمام لحظه هامو فدای یه لبخندت کنم و با تمام وجودم داد بکشم تا تارهای صوتیمو پاره کنم تا تمام دنیا بدونن دوستت دارم دوستت دارم تو را که نهایت مهربانی هستی خانم زیبا و مهربانم دوست دارم و همیشه دلتنگ لحظه های با تو بودنم پس با من مدارا کن که سخت بهت نیازمندم .با من بیشتر عاشق باش .