عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

به رنگ عشق،رنگی ک با خاطراتت به من هدیه دای

در هوای با تو بودنم ، شبهای پر ستاره ، لحظه به لحظه امیدم بیشتر از گذشته، نه حس تنهایی ، نه دلتنگی ، وجودم لبریز شده از حس عشقت! مثل لحظه ی روییدن ، لحظه ای که شبنم مینشیند بر روی چهره سبز عشق... لمسی تازه ، به دور از یک هوای آلوده ، دیگر مثل گذشته ها روزها را سر نمیکنم بیهوده! هر لحظه از زندگی ام معنایی تازه دارد ، همه معنی تو را دارند ! یک جانم بگو و به کمال برسون آرامشم رو. هیچکس به اندازه من درگیر احساس تو نیست ، هیچکس به اندازه من نمی تواند تو را درک کند و من از جایی به اینجا رسیده ام که از آنجا تا اینجا راهیست که هر عاشقی نمی تواند آن را بدود، تا به عشق برسد! و من دویدم تا رسیدم به تویی که همان عشقی ، همان هوای تازه،که نفسهایم خیلی وقت است در پی این هوا میگردند. برمیگردم به سر خط ، همان هوای با تو بودن ، زندگی با حس تو همیشه زیباست! زندگی تکراریست ، هم روزها و هم شبهایش ، اما وقتی تو هستی هر روز و هر لحظه من رنگ تازه ای از عشق است!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد