عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

اومدم که بنویسم که بدانی رویای من، تو امروز و فرداها تنها عشق منی

اومدم که بنویسم، همین و همین وبس چی بنویسم نمیدونم فقط دلم هوای نوشتن کرده گاهی آدمی برای فرار از لحظه هایی که رو سرش آوار میشن بدنبال یه دریچه ، یه پنجره میگرده که بتونه از اونجا نفس بکشه ، داد بزنه ونگاه کنه همه ی ما به نوعی تو لحظه هامون گم میشیم لحظه ها مثل یه مرداب می مونن ، گاهی غرقمون میکنن میخوام بنویسم از چی نمیدونم ، از لحظه هام شاید من با لحظه هام گلاویز نمیشم ، من با ثانیه ها نمیدوم من با خودم با درونم واندیشه ام سعی دارم به لحظه هام شکل بدم میخوام رنگشون کنم همونطور که می پسندم ولی همیشه همه چیز همونطور که میخوای نیست و تسلیم لحظه هایی  وووو و هزار  سوال دیگه اما یه چیز رو خوب میدونم که باید بنویسم از رویای زندگیم کسی که تو اوج بد بیاریام یارای من شد و الان فکر میکنه درباره احساسم بهش دروغ میگم ......


هدیه ای برای تو

این ساده ترین هدیه من است، هدیه ای غرق درشکوه، هدیه ای از قلب عاشقم برای قلب عاشقت؛ مزین با اشک های شبانه ام و پیچیده در صندوق اسرارهای جاودانمان. هدیه ای که به آسانی به دست نیاورده ام. نه به آسانی آشنایی نگاههایمان و نه به آسانی پیوند دلهایمان؛ این هدیه ای است از قلب عاشقم برای قلب عاشقت. یک سلام دوباره، برای شکفتن شکوفه عشق در قلب زمستانی ات. برای یادآوری سلام ها و پیمان ها و دردهایمان برای توآورده ام این هدیه را این سلام را هدیه ناچیزم فدای قدم های پر از تردیدت؛ بیا، بیا و بپذیر هدیه ناچیز مرا چشم های منتظرم را پاسخی ده اگر پذیرای سلام من باشی این چشم ها تا افق برایت اشک شوق خواهند ریخت حتی اگر برای انتظار قدمهایت موهای سرم رنگ دندان هایم شود.......


خیال، تو و آرزوهای نگفته

خیال من و نگاهی که هیچگاه به نگاه تو گره نخورده؛ خیال تو و نفسهای من که هیچوقت گرمای بودنش را حس نکرده ای تو وکوله بار خاطره های غمبارت من ودستهایی که در کوچه های غربت حس بودنت را لمس میکنند. تو و آرزوهایی که رنگ بخشیدنش گاهی سخت و گاه بوی حس غریب بودن دارد و من و واژه هایی که با آن شعر میسازم ، شعر میخوانم.تو و خیال لحظه هایی که دستهای خدا را در تمام ثانیه هایش جاری میکنی.من و نگاهی که بودن تنهایی ام را چشم در چشم خدا نظاره میکنم.اینجا کوله بار ماندن ورفتن، اینجا میان لحظه هایی که بر بودنمان آوار میشوند گاهی شقایقی میروید از باران رحمت زیر باران باید رفت  و خدارا باید دست در دست احساس کرد و گاهی نقطه چینهایی که هستند وهستند و شاید باید باشند و عاشقی که بی پروا میستایدت


پا در ره عشق خانمم گذاشتم و الان آماج تهمت ها و طعنه ها شدم

میخواستم بنویسم ولی از چی نمیدونستم همیشه نوشتن هام اینطوریه  یه دلتنگی ساده وبعد نوشتن و سیاه کردن صفحه سفید دفتر یا صفحه وبلاگم یه سری به آرشیو نوشته هام زدم  و نظرات دوستانی رو خوندم که لحظه های خودشونو به من داده بودن و خیلی ها که خبری دیگه ازشون نیست  . مهمتر از همه مخاطب خاص نوشته هام رویای زیبای زندگیم،نفسم،همه کسم،....؛ میدونید زندگی همیشه در جریانه وما یه رهگذریم ، همیشه در راه رفتنیم و اگر هم ما نخواهیم که بریم زمان میبردمون .زندگی و تلاش تمام لحظه های ما برای رسیدن به هدفها و آرزوهایی که در سر داریم ، وگاه وقتی که تو سنگلاخها و پیچ وخمهای تاریک این زندگی گیر میکنیم یادمون میره که چی میخواستیم وزود ساز مخالف میزنیم ، کاش میتونستیم یاد بگیریم قدر لحظه هامونو ، قدر باهم بودنمونو بدونیم ومهربانانه رفتار کنیم .کاش میشد تو اون لحظه های خسته وتاریک این باور که ما میتونیم  وباید برای رسیدنمون تلاش کنیم و زحمت بکشیمو فراموش نکنیم واین باورو بیشتر بارورتر کنیم به امید روزی که لحظه هامون  پر ازعطر خواستن هامون بشه و وصال عشقمون برسه و با پا گداشتن بر همه مصلحت ها و نگاه های جامعه و اطرافیان، زندگی رویایی مون رو آغاز کنیم ، زمین در سیطره ماست و نیکی ها دانه های کاشته در زمین برای نمو کردن نیاز  به زیبایی دارد ، دلهای زیبا ، نگاه های زیبا و زیباتر از همه اینها خواسته ها ، هدفها وآرمانهای زیبا ومتعالی. تلاش ، هدف ورسیدن صعود تا قله ای که تنها در یک قدمی است همیشه رسیدن به تعالی آرمان ماست و اینکه بعد از آن چه میشود همیشه در قله ماندن و در اوج ماندن سخت تر از صعود کردن است همیشه خواستنم بیش از خواسته هایم بود و سعی بر این داشتم که با اندیشه نیک ونگاهی نو وتلاش وتوکل به تعالی برسم و این بود که پا در ره عشق گذاشتم و الان آماج تهمت ها و طعنه ها شدم و هیچگاه پشیمان نبوده و نیستم


میلاد ولی نعمت ما ایرانیان، امام رئوف، علی ابن موسی الرضا علیه السلام بر شما مبارک باد

دستم به روی سینه برای ارادت است. این بارگاه قدسی امام کرامت است. فرقی نمیکند از کجا میدهی سلام؛ حتی نگاه کردن به گنبدتت عبادت است. السلام علیک یا غریب الغربا یا معین الضعفاء و الفقرا. میلاد ولی نعمت ما ایرانیان، امام رئوف، علی ابن موسی الرضا علیه السلام بر شما مبارک باد.

التماس دعا برای وصال همه ی عاشقان

طعم چشمهای تو

...  سه تا نقطه این سه نقطه خیلی وقتها مشکلات زیادی رو حل میکنند توجه کردید؟ این سه نقطه  خیلی وقتها خودشون دنیای از حرف وکلامند حرفهایی که نمیتونی بزنی یا نمیتونی بنویسی و گاهی حرفهایی که میخوای بگی ولی نمیدونی چطوری این سه نقطه خیلی وقتهاازفضایی که توش محصور شدیم نجات میدن این سه نقطه این نقاط عجیب و خیال پرداز و پر از حرف و... تنهایی ام را که می چشم طعم چشمهای تو را میدهد باران تمام میشود و من هنوز به فکر خاطره ای هستم که از تو نداشته ام


رویای من دوستت دارم

تنها برای توست این واژه ها را نمی گویم لحظه های بودنم را فریاد میکنم ثانیه به ثانیه تنها برای توست آهنگ لالایی چشمهای من تنها برای توست عمیق ترین نگاه با گرمترین بوسه تنها برای توست که آنجا پشت پرچین رویاها با من حرف میزنی میخوانمت و میخوانمت و میخوانمت تو و من ولحظه هایی که روزها را تبدیل به خاطره هامان می کنند و فردا روز دیگری است و خورشید عاشقتر از همیشه به گل آفتابگردان باغچه لبخند میزند........ و همیشه روح و جسمم از آن توست ، همیشه وهرلحظه؛ دوستت دارم و دلم برای عاشقانه هایمان تنگ شده.....وقتی فکر میکنم یه دنیا حرف دارم یه عالمه واژه تو هوای دلم صف کشیدن و من پر از تلاطم  خواسته ها  و نبودنها آی واژه ها همه جا به نوبت چه کنم واژه دلتنگی از تمام واژه ها سبقت میگیرد من و واژه هایم واین چشمهایی که تو را میخوانند همه هم قسم و همکلام شده اند لحظه هایم پر شده از حرفهایی که نمیدانم چگونه بگویم کاش خانمم......


تو را میخواهم ای تمام باورم

درمانده ام و دلگیر وتنها و و ... نمیدانم فقط میدانم هستم ، نفس میکشم ، راه میروم و گهگاهی دو قطره اشک که گویای همه چیزهست بر گونه هایم غلتان غلتان سر سره بازی میکنند میدانم که هستم ، حالم خوش نیست عزیز راه دورم ، بهانه نفس کشیدنم کاش میتوانستم تمام بودنم را در جرعه شرابی خلاصه کنم و به سلامتی تپشهای قلبت سر بکشم.میدانم که هیچ گاه چشمهای منتظر باران آسمان نوشته هایم را خیس نخواهد کرد. کاش شاخه رزی از با غچه نگاهت می دزدیم همان نگاهی که هیچگاه در آینه بودنش خودم را ندیدم من اینجا هستم اینجا ، زیر سقف لحظه های تنهایی با تو بودن من فضای آشیانه را پر از ترانه میکنم آی خدای مهربان من نفسهایم را میشنوی؟ هق هق بغضهایم را می بینی ؟ و عطر خواستنم را حس میکنی؟ من در آیینه باورم چشمهای بودنت را می بینم میبوسم وزندگی میکنم تنها به امید دستهایی که بهانه همه چیزند مهربان یاور من هستم ، راه میروم و نفس میکشم.....یعنی زنده ام !!!!!!!!!!!!!!!! ولی....... تو را میخواهم ای تمام باورم


تو را میخواهم.. کاش

تو را میخواهم ای غریبه آشنا کاش درد دلم را میدانستی کاش نگاه مرا به لبخند پنجره های ذهنت پیوند میزدی ای عزیز نجیب بدان بدان همیشه نمی شود زد به بی خیالی و گفت: تنهـــــــــــا آمده ام ٬ تنهـــــــا می روم... یک وقت هایی شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای...کم می آوری دل وامانده ات یک نفر را می خواهد! یکنفر را که تمام بودنت هست میخواهی

تمام ناتمام من با تو تمام میشود فقط خدا میداند و من بی تو میمیرم از ناتمامی نیمه دیگر من کجایی؟ فقط خدا میداند ومن که من برای زندگی تو را بهانه کرده ام.


چه می شد اگر خدا.......

نوشته های من برایم حکم دریا برای ماهی است من نمی نویسم دلمه که با کلمات رفاقت داره دلی که سرشار از عشق مهنازمه عشقی که اون با همه پاکیش به من هدیه داد از پشت خروارها ویرانی آمده ام تا با نوشتن برای خانمم که این روزها ازم دلگیره لحظه ای آرام گیرم. چه می شد اگر خدا ، آن که خورشید را چون سیب در خشانی در میانه آسمان جا داد، آنکه رودخانه ها را به رقص در آورد، وکوه ها را بر افراشت ، چه می شد اگر او، حتی به شوخی مرا و تو را عوض می کرد: مرا کمتر شیفته تو را زیبا کمتر. دلم برای نوشتن تنگ شده بود دوباره صفحه سفید تنهایی پناه واژه های تنهاییم شده پاییز برگ ریزاست و برگ با آخرین بوسه عاشقانه شاخه را ترک میگوید ودرخت می لرزد آسمان بغضش میشکند وقتی صدای خرد شدن برگهای خسته را میشنود و من و تو شاید همان لحظه کنار پنجره فنجانی چای داغ مینوشیم وشاید جرعه ای شراب چشمهای منتظر درخت از نبود برگ میلرزد وقلب من از طپش مهربانی آغوش تو