عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

راستی من چند ساله ام؟

روزها در گذرند گاهی به هیچ  ، زمان میرود ولی هر روز یک روز بر عمرمان افزوده میشود و من میماند وحسرت دیروزها****** به آدمی که آنسوی آینه چشمهایش را به من دوخته خیره میشوم چقدر شبیه دیروزهای من است ولی غم غریبی دارد نگاهش دستم را به سویش دراز میکنم اوهم دستش را به سوی من میخواند آری چقدر شبیه بودنهای امروزم است به پنجره نگاه میکنم هوای تازه میخواهد دل گرفته ام انتهای کوچه پیداست کسی قدم برمیدارد آرام وسنگین ولی چقدر مثل  فرداها ، مثل رویاهای پیر شده من است به آینه مینگرم امروز چندمین روز نفس کشیدن من است؟ شناسنامه ام کجاست؟ راستی من امروز چند ساله ام؟


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد